گزارش دوم من در مرکزی حاصل شد که در آن به التیام مشکلات جسم می پرداختند، «بیمارستان».
مریض خانه ها مرا با«درد» آشنا کردند البته که بین درد جسم و روح توفیرهاست.واقف شدم که درد کشیدن در زندگی دو راه مقابل آدم ها می گذارد:
«1_مسیری به سمت انسانیت / 2_مسیری به سمت تنفر.»
دسته ی اول آدم های درد کشیده ای را تشکیل می داد که رنج از آنها یک موجود همدل ساخته بود و به آنها عطوفت این را می داد که اجازه ندهند کسان دیگری نیز به مشقت ها و مصیب هایشان مبتلا شوند ویا مثلا اگر کسی از آنها درگیر مرضی شد اگر خوب شود زین پس تلاش خواهد کرد که با جسم خود مهربان تر و محتاط تر برخورد کند.
مسلما نمی خواهم چندان از درد های وارده بر جسم سخن بگویم چرا که در هر دو دسته و حتی جدا از این دسته همه ی آدم ها بسی بسیار جان دوست هستند و من چنین درکی را از پیرمردی 105 ساله که در بستر مرگ بود گرفتم، او می دانست که تا پایان دم و بازدمش فاصله ی ناچیزی وجود دارد اما با این حال از فرزندش درخواست ترتیب میهمانی پر جمعیتی را داشت تا بتواند به واسطه آن قوا و روحیه ی از دست رفته اش را تجدید کند.
روزی در بیمارستان زن میانسالی را دیدم که به زور دوا و آرامبخش مدت کوتاهی از گزند درد رها شده بود وقتی از او پرسیدم که چه فکرو تصوری راجب دوران بعد از نقاهتش دارد پاسخ جالبی دریافت کردم او گفت بی شک آن آدم سابق نخواهد بود!
او خوب شد ولی من آدم جدیدی نمی دیدم یعنی حداقل ظاهرش این را نشان می داد چون اوهمان چهره و هیکل گذشته را داشت. گویا مشاهده ی این امر مستلزم داشتن زاویه ی دیدی عمیق و تازه بود.
وقتی رفتار او را زیر نظر گرفتم و اندکی از گذشته و کارهایی که کرده بود تحقیق کردم دریافتم که او انسانی منزوی و گوشه گیر بود و برایش مهم نبود که پشت دیوارهای خانه اش همسایه اش با شکم خالی می خوابد یا سیر. آدم بدی نبود اما آنچنان هم خوب نبود که بشود او را در دسته ی انسانها قرار داد. در یک کلام او موجودی بی تفاوت نسبت به خودش و اطرافیانش بود و همین بی تفاوتی بود که باعث بیماری او شده بود. بگذریم ! وقتی بیشتر به کارهایش دقت کردم متوجه شدم که دیگر خبری از آن لاقیدی نیست می دیدم که به کودکان درحال بازی لبخند می زند، به دیدار آشنایانش می رود، لباس های رنگین می پوشید، سعی می کرد تا می تواند به دیگران کمک کند و در ۴۲ سالگی در صدد یافتن استعدادش بر آمده بود. من طلوع انسانیت را در او می دیدم وتلالو خورشید تازه تولد یافته ی انسانیت از وجود آن زن توانست آدم های زیادی را انسان کند و به راستی« درد» اثر گذارترین و قوی ترین ابزار برای اصلاح آدم ها بود، مثلا با درد شکنجه دادن می شد از زیر زبان حرف کشید یا کسی را به تباهی و زخم زدن بر تن و روح تهدید کرد و از ترس او سوء استفتاده کرد و اهداف شخصی را پیش برد.
دردمندان دسته ی اول به خوبی با اصلاح پذیری رو به رو می شدند واشتباهات خودشان را مقصر می دیدند.برای این دسته ترجیح دادن قصور ازسمت خود خوشایند تر از این بود که دیگران را در مقابل هرآنچه که در زندگیشان نمی شود اجحاف کار و مقصر ببینند. تلاش می کردند تا تغییر و بازگشتن از عادت ها و رفتارهای ناپسند را از خودشان آغاز کنند و این بسیار آسان تر از تغییر دیگران و جامعه ای بود که در آن متولد شده بودند. وقتی به صورت کاملا اتفاقی به یکی از هم قطار هایم که جامعه شناسی کاملا خبره بود برخوردم و از او در این باره که چرا به عنوان یک متخصص برای تحول جامعه و تکاندن آن از ارزش های غلط تلاش نمی کند پرسیدم او از دید من بهترین جواب ممکن را داد، به من گفت:«هر یک از آدم ها بخشی از جامعه را در خود دارند و دروغ نیست اگر بگویم هر آدم یک جامعه ی خرد است که در مواجهه با دیگر آدم ها جامعه ی کلان را تشکیل می دهد و اگر جامعه های خرد(آدم ها) تغییر و تحول را از خود آغاز کنند دیر زمانی نخواهد گذشت که ما نه تنها با یک جامعه ی اصلاح شده بلکه با جهانی اصلاح شده رو به رو خواهیم شد چون جامعه در ماست و ما مهم ترین مطلب تعیین کننده ی هر کتاب جامعه شناسی هستیم !»
دسته ی دوم هم درد را ادراک می کردند با این تفاوت که دوست داشتند دیگران نیز از درد آنان بچشند تا به قول خودشان هم دلشان خنک شود هم حس نکنند تنها کسانی هستند که سزاوار این مصیبت شده اند.
درد نه تنها از این دسته انسان نمی ساخت بلکه آنها را از همین مرحله ی پست آدم بودن نیز به مرحله ای پایین تر نزول می داد.
هدیه ی درد به این دسته از آدم ها انسانیت نبود بلکه عقده هایی بی سر و ته و به دور از شعور بود. شاید وجود کمبود هایی از گذشته باعث شده بود که زخم های قدیمی آنها سرباز کرده و چرک عقده، قطره قطره چکه کند.
چنین آدم هایی حتی اگر لازم باشد آب را آتش می زنند تا دیگران را در موقعیت های اسفناک قرار دهند، آدم های دیگر را هل می دهند تا بتوانند پله های ترقی خودشان را گسترش دهند.
از خصوصیات بارز آنها این است که هرگز هیچ یک از اشتباهاتشان را گردن نخواهند گرفت، هیچوقت مقصر نیستند و اگر روزی به اندازه ی ارزنی خطایی از جانبشان رخ دهد بی برو برگرد مقصرعمه ی همسایه ی بغلی آنهاست!
اگر به ذهن این آدم ها نفوذ کنید به کررات این آدم ها را پای چوبه دار خواهید دید چون افکار مسموم حتی خودشان را نیز تباه خواهد کرد.افکاری چرکین که فقط حضورشان برای صادر شدن حکم قطعی اعدام کافی است. این چنین بود که روح آدم ها به واسطه ی «جرم های خود کرده را تدبیر نیست» اعدام می شد و پل های باقیمانده برای ظهور انسانیت در آنها را نابود می کرد.
جمله کلیدی این گزارش هم این شد:« درد شمشیری است دو لبه، قضیه این نیست که بخواهم ماهیت و تفاوت دو لبه ی شمشیر را بشکافم بلکه برد در این بخش زمانی اتفاق می افتد که بخواهی شمشیر را کنار بگذاری و بقیه ی راه را بدون سلاح ادامه بدهی تا بالاخره فرصتی برای دیدن و مداوای جراحت های برداشته ات پیش بیاید!»
.
نویسنده : سیما دهقان
لینک بخش اول همین متن: