بسته شد راهی و راهی باز شد
عاقبت دور نویی آغاز شد
عقل در بی چیزی اش اقرار کرد
کم مینگار آنچه که ابراز شد
در نهان دیوانه ای درویش گفت
نوبت عشق تمدّن ساز شد
من نرانم این سخن های شگفت
مر زبان در کام من طنّاز شد
دوش دیدم چنگ های دل نواز
در میان ما طرب انداز شد
سرفرازی همچو حلمی خواستی
لاجرم باید چو وی سرباز شد
منبع: snhelmi.blog.ir