سوده صادقی
سوده صادقی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

هجرانِ دختِ شب

هجرانِ دختِ شب روز را کرده تماما حیران
که مدام پشتِ سرِ هم هی کبریت زنان
کبریت پشتِ کبریت
از هجومِ نسیان
بی هدف آتش‌کنان
هی هدر می‌روند در حیرانی و فقدان
و فضا گرم و نفس‌گیر
چشم‌ها پر اشک و سوزان
و کوری از نورِ شدیدِ آتشِ خورده به چشمان
و غروب که....
پس از این پشتِ سرِ همْ کبریت های بی‌فرجام
سرانجام رسد آتشِ کبریت بر سیگارِ روز جا خوش‌کنان
و ته سیگارِ روز که می‌افتد پشتِ کوه
با ردِ نوری سرخ رنگ در آسمان
و روز گرچه بی رمق اما روان
رو به سوی جانان
خسته و رعشه کنان
افتان و خیزان
تا جان سپارد آرام در
آغوشِ دختِ شامگاهان
که از زیرِ انبوهِ گیسوانش،....فاخرانه نمایان
نیمی از وجهِ قرصِ قمرش، رخشان
و اشکِ دختِ شب، چکه کنان
قطره قطره، پراکنده
در جایْ جایِ آسمان
چونان کفترانی کفن پوش و درخشان
که در جای خود نیمه جانند بال بال زنان

1397

سوده

دلنوشتهشعرشبغروب
“Trees are poems the earth writes upon the sky, We fell them down and turn them into paper, That we may record our emptiness.” ― Kahlil Gibran
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید