هجرانِ دختِ شب روز را کرده تماما حیران
که مدام پشتِ سرِ هم هی کبریت زنان
کبریت پشتِ کبریت
از هجومِ نسیان
بی هدف آتشکنان
هی هدر میروند در حیرانی و فقدان
و فضا گرم و نفسگیر
چشمها پر اشک و سوزان
و کوری از نورِ شدیدِ آتشِ خورده به چشمان
و غروب که....
پس از این پشتِ سرِ همْ کبریت های بیفرجام
سرانجام رسد آتشِ کبریت بر سیگارِ روز جا خوشکنان
و ته سیگارِ روز که میافتد پشتِ کوه
با ردِ نوری سرخ رنگ در آسمان
و روز گرچه بی رمق اما روان
رو به سوی جانان
خسته و رعشه کنان
افتان و خیزان
تا جان سپارد آرام در
آغوشِ دختِ شامگاهان
که از زیرِ انبوهِ گیسوانش،....فاخرانه نمایان
نیمی از وجهِ قرصِ قمرش، رخشان
و اشکِ دختِ شب، چکه کنان
قطره قطره، پراکنده
در جایْ جایِ آسمان
چونان کفترانی کفن پوش و درخشان
که در جای خود نیمه جانند بال بال زنان
1397
سوده