صدرا
صدرا
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

جایی در میان نوشته‌هایمان

حال تو باید مراقب تک درخت تنها باشی✋?
حال تو باید مراقب تک درخت تنها باشی✋?

عزیز‌تر از جانِ من! سلام.
پس از کلنجارهایی بی‌نهایت مشکل، مصیبت‌بار و خسته‌کننده سراغت آمده‌ام.
میدانم که قرار است سخت بنویسم.

و میدانم که قرار است این دقایق سخت بگذرد.

و این را، در چنین شبی آموخته‌ام که سخت نوشتن، تنها مجازاتی‌ست که برای روحِ محتاج به نوشتنِ خود، می‌شود تعیین کرد.

و این تنها دلیلی‌ست که تو را برای عشق ورزیدن انتخاب کرده‌ام. چرا که آنچه نوشته می‌شود در میان ما باقی می‌ماند.

بله، این تک مجازات من است، در چنین شبی که غرق در خیالِ تو ام، و از حضورت تهی.
هر چه که هست، پایبند میمانم و همانقدر سخت، مصیبت بار و خسته‌کننده که در ابتدا بود، برایت خواهم نوشت.

چقدر تلخ که هر دو تسلیم مجازاتی شدیم که سرنوشت خواهان آن بود، نه ما.

و حتی نمی‌نویسم تا چیزی بگویی و اگر گفتی، همان‌قدر سخت که همه چیز هست، از تو می‌خواهم پاسخی نباشد همراهِ دلسوزی.
چرا که من دلسوزی تو را نمیخواهم، گرچه همواره دلسوز بودی و هستی، و این را بیش از هر کس دیگری نصیب من کرده‌ای. بلکه می‌گویم، تا خودم را، نزدِ خودت، که هر چه بشود باز هم همدم و پناه منی، از دردهایم خالی کنم و تو فقط بدانی؛ همین بس است.
...
ترس دارم از تو را برای خود دانستن.
ترس دارم از تو را برای خود خواندن، و با همین ترس، می‌گویم، حالم خوش نیست!
می‌ترسم؛ بی‌نهایت.
و پشیمانم، فراتر از بی‌نهایت؛ از ابراز این همه ضعف.
...
مرا ببخش، اگر خودخواهانه و بی‌هیچ حرفی، بی‌هوا و بی‌قید و بند، مدتی نبودم.
مرا ببخش و بدان، این ظالمانه‌ترین راهِ فرار من است؛ همواره بوده.
...
حال، سخت نوشتم تا سهل نگذرد ظلمی که به تو و خود کرده‌ام، و نوشتم، نه برای رسیدن به پاسخی از جانبِ تو، و به خیالم نه برای رفع تکلیف.
نوشتم، چون چیزی در دلم تو را می‌خواهد و شرح این دل، فقط با از تو نوشتن ممکن است.?
نوشتم، تا خیلی سخت تر از آغاز کلام، بگویم می‌ترسم.
از عشقِ تو، و نه از فکرِ تو؛ چرا که روزگار، همواره نشانم داده است که از خیالِ تو گریزی نیست!?
...
اما تصور میکنم در من بیش از نیازِ به تو، نیاز به رهایی از توست.?

پایان

عشقدلنوشتهدلتنگیتولدت مبارک
شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه می‌دارد _ مرا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید