به آنچه از پسِ تو میماند اندکی فکر کن.
سالها تلاش را کنار بگذار و به آنچه از خودت باقی گذاشتهای فکر کن.
به روز های خوش توام با هیجان، به روزهای تلخ و همراه با واژهی سردِ غم.
به انتظار فکر کن...
به راستی ارزشش را داشت؟
حال کجا ایستادهای؟
در برابر نیزهی افکار دیگران یا تشویق آنان؟ به گمان من مسیر درست همان جهنم نرفتهی ماست. همان آتش جان گدازی است که تنها شنیدهایم و کسی برای لمس آن قدمی برنداشته.
و سوال دقیقا همین جا پیش میآید؟ مگر چقدر باید یک نفر احمق باشد که این مسیر را برای پیمودن انتخاب کند؟! و به راستی انتخاب عجب واژه شیرینی است.
زیباست اگر به انتخاب رفتار کنیم و نه به نگاه و زبان دیگران عمل!
همین قدر کوتاه...
نوشته ای از سید صدرا مبینی پور
به تاریخ و امضای قلمم در ۱۴۰۲/۰۶/۰۴
پ.ن:دوست دارم بدونید که حس خوبی به نوشتن و بخصوص ویرگول پیدا کردم. اینکه دلیلش چه چیزی میتونه باشه برام اهمیتی نداره.
تلاش کردم یکبار نسخه صوتی شو قرار بدم. اگر نشد(دفعه قبل نشد)باز پیگیری میکنم ببینم راه حل چیه...