میگویند تلخترین حس دنیا زمانی فرا میرسد که دیگر نور توانی برای روشن ماندن نداشته باشد!
خاموشی مطلق که همچون ذکر زمزمهی زبانهای ما خواهد شد. رنگها، تصویرها و حتی چهرهها خالی از معنی میشوند.
نااُمیدی از رشتهکوه قلبها ریزش و در تاریکی همهچیز را ویران میکند.
زیبایی تُهی میشود و نظم در دیوان عدالت معلق میماند!
عُرف میمیرد و قانون چوب ستمگران میشود.
محبت بینشان میماند و مدام راه گم میکند.
دردها تنها زخم بر پیکر ما میزنند و چقدر حیف که نوری نیست تا صدایی برای درد ما باشد!
شکنجهگران ندیده و نشنیده شکنجه میدهند و بچهها در آغوش ناتنی بزرگ میشوند.
بزرگ شدن تبدیل به غم میشود و پیرشدن تنها حسرت به همراه میآورد.
در این میان اما، روزی نور متولد خواهد شد.
نوری از پسِ سیاهی و پلیدی.
آخر مگر میشود این جهان خالی از نور شود؟!
مگر میشود ستارهها خاموش شوند؟
شاید برای همین است که هیچوقت نباید نااُمید شد،
نباید ترسید،
نباید دست روی دست گذاشت،
نباید فرار کرد،
نباید بیخیال شد.
چون نور همیشه بوده و هست. فقط باید برای ظهور دوبارهاش صبوری به خرج داد.
هیچ چیز توی این دنیا به آسانی بدست نیامده.
برای پایانی خوش
برای نور
برای آزادی
برای لبخند میلیونها ایرانی در میدان آزادی
برای بهشت اجباری
برای کشتن امید در قلبهامون
برای کشیدن نقاشی ایرانی بهتر
برای ایمانی که بر باد رفت
برای صدایی که شنیده نشد
برای فریادی که با بغض سر داده شد
برای سکوتی که ناخواسته بود
برای حسرت یک زندگی معمولی
برای خاکی که به آن ارق دارم
برای مغزهای پوسیده
برای خشم و نفرت
برای زندگی
برای تو
لازم نمیدونم حرف اضافهای بزنم فقط به یاد داشته باشید:
"هرکس به اندازه خودش"