وقتی دست از تلاش برای درام کردن زندگیت با فرو کردن هندزفری تو گوشات بر میداری ، باز هم می شنوی.گریه ات می گیره که چرا حالا که هم صوت و هم نور رو از خودت گرفتی باز هم زنده ای که یهو تصویر کیک خامه نسکافه ی یخچال از جلو چشمات رد می شه و گیر می کنی بین اینکه به هیچ بودنت ادامه بدی یا اسیر توالی بی انتهای نیاز و پاسخ بمونی.
داغ میشی و از داغ بودنت که هیچ بودن رو ازت می گیره عصبانی می شی لذا داغ تر هم می شی و چنگ می ندازی.
با صدای جیغ ریزی که می شنوی تمام حس هات چند برابر قوی تر می شن.
چشمات رو باز می کنی و میبینی ناخن فرو کردی به دست های مسافر مرد جوون و جذاب بغل دستی.تیتر در دفاع از فمنیسم روی کتابش بهت اجازه نمی ده حواست رو جمع عذر خواهی کنی و به جاش پوز خند می زنی.داغ شدن مرد رو از دستش که هنوز زیر دستته متوجه می شی ، حال نداری به وجود مرد و عصبانیتش بها بدی به جاش چنگ می ندازی تو مو هات و سرتو بغل می کنی.راننده رادیو رو روشن می کنه و آهنگ شاد بی محتوایی پخش می شه که لذت رو بهت القا می کنه و نمی ذاره خودتو محو کنی و فقط فریاد می زنی آقای راننده این آقا مزاحم من شدن.