یک انتخاب دشوار برای طرفداران ادبیات روسیه....
رمانها و داستانهای کوتاهِ ادیبان و نویسندگان روس همواره برای طرفداران ادبیات داستانی در مرکز توجه بوده است. روسیه یکی از معدود کشورهایی است که تعداد بسیار زیادی از برترین نویسندگان عصر مدرن را به خود اختصاص داده است. روسیه را با نامهایی چون لف تالستوی، آنتون چخوف، فیودور داستایوسکی، ایوان تورگنیف، نیکلای گوگول، ایوان گانچاروف، بوریس پاسترناک، لیانید آندریف، ماکسیم گورکی، ولادمیر نابوکوف و... میشناسند. شاید از حیث کمیت و کیفیتِ توامان، تنها فرانسه بتواند با روسیه در ادبیات رقابتی نفسگیر داشته باشد!
در این میان، دو تن از نویسندگان روس بیش از سایرین برای ادبیات خواندهها توجه برانگیز بودهاند؛ دو غول بزرگ ادبی که هر دو در معاصرت یک دیگر زندگی کردهاند. خداوندگاران رمانِ روس، لف تالستوی و فیودور داستایِوسکی!
این دو نویسنده بزرگ در زمان هستیشان هم با یکدیگر در رقابت بودهاند و گاهی درباره هم چیزهایی گفتهاند که به طور پراکنده ضبط شده و به دست ما رسیده است و این شاید پاسخی باشد برای کسانی که میاندیشند:«چرا از میان آن همه نویسنده بین این دو باید چنین دوگانه ای در بگیرد؟!
البته باید گفت برای هیچ یک از این دو نفر هیچ چیز دیگر واقعا فرقی نمیکند؛ آن ها به ابدیت پیوستهاند و آن چنان درخشیدهاند که بدون شک برای همیشه خود را از در معرض رقابت بودن بالاتر بردهاند. هر دو اکنون بر فراز کوه پارناسوس، بهشت ابدی نویسندگان و منبع الهام شاعران، در کنف حمایت هرمس، دبیر خدایان، نشستهاند و بیتوجه به ما با یکدیگر بر سر تئوریهای ادبی و آثار بزرگ پیش و پس از خودشان با یکدیگر جدل میکنند. حتی شاید با توجه به آن چه از خلق و خوی عصبی و مزاج تند هر دویشان گفته اند بار ها با یک دیگر گلاویز شده باشند.
«زاهد و دیوانه»
تولستوی در دوران حیاتش بارها داستایوسکی و نثرش را بیمارگونه توصیف کرده است؛ از پیرمرد غرغرو و مغرور ما البته هیچ بعید نیست چرا که او بسیاری را به همین شیوه تخریب کرده است. به گمانم آنتون چخوف تنها کسی است که تولستوی اندک روی خوشی به او نشان داده. داستایوسکی اما همواره- گاه فروتنانه و گاه به تعریض- به شگرفی هنر تولستوی و بعضا به ضعف هنر خویش اعتراف کرده است. این پیامبر مصروع( به او پیامبر میگویم چون هم به مرض پیامبران، صرع، مبتلا بوده است و هم آینده تاریک ملت روسیه را در آینه آثارش پیشگویی کرده است)، در یادداشت های مربوط به رمان شیاطین اینگونه اعتراف میکند:
«من شهر را وصف نمیکنم به محیط داستان و وضع زندگی مردم و مشاغل و روابطشان با یکدیگر و تغییرات عجیب این روابط کاری ندارم....فرصت هم ندارم که «تابلویی» از این گوشه دور افتادهمان ترسیم کنم من راوی رویدادی خاص هستم...»
و در یکی از نامه هایش میگوید:
« از آنجا که بیشتر شاعرم تا نقاش، پیوسته موضوعاتی را انتخاب کردهام که از توانم خارجاند.»
در مقاله«نقدی بر شیاطین» که ضمیمه کتاب شیاطین نشر نیلوفر شده میخوانیم:
«داستایوسکی صادقانه باور داشت که داستان هایش از حیث هنری ضعیفاند. او فروتنانه تصدیق میکرد که از حیث توصیفِ هنری به پای هنرمندانی چون تالستوی و تورگنیف نمیرسد.»
همه این ها به گمان من چیزی از ارجمندی هنر او نمیکاهد. او به انسان و درونیاتش توجه داشت و نوع دیگری از هنر را در آثارش به کار برد. اگر در توصیف طبیعت و فضاسازی پایش میلنگید در عوض در توصیف روانپریشیها و رنجوریهای جان آدمی و همچنین به بیان آوردن افکار ضد و نقیضش بسیار حاذق و زبر دست بود؛
داستایوسکی بی شک یکی از برترین شخصیت پردازان تمام دوران هاست است. او رئالیسم را از بیرون، یعنی ورطه جامعه و طبیعت، به درون ضمیر انسان کشید و با این ابتکار خود را در سپهر ادبیات جاودانه ساخت. اگر چه طرحهای داستانهایش عمدتا خالی از عیب و ایراد نیستند اما توانمندی فوق العاده او در تصویر رنج و بیثباتی روان فرد این نقیصه را به خوبی جبران میکند. داستان های وی از کشمکش درونی بهرهمنداند(بر خلاف تالستوی) و عمدتا در هزارتوی روان شخصیتها گم میشوند. شخصیت های داستایوسکی همه به نوعی تیپیکالاند و خواننده در بیشتر آنها ردی از افکار خود نیز مییابد.
اگر چه به تعبیری میتوان هر نویسنده را از آن جا که خالق جهانی منحصر به فرد است فیلسوف نامید اما برخلاف باور عموم داستایوسکی آن فیلسوف پرهیمنهای نیست که برخی میپندارند. او یک اسلاویست و در عین حال یک مسیحی متعصب است که نجات روسیه را در ایمان بیشائبه به مسیح میداند ولا غیر. البته این دینمداری به هیچ روی از ژرفای آثارش نمیکاهد. داستایوسکی روایتگر رنجهای انسان عصر خویش است. آدمی که در عصر مکانیستی مدرن در سوگ معصومیت از دست رفته خود و ایمانی است که آن را بر باد رفته میبیند. او سوگوار خدایی است که به تعبیری مرده است و میکوشد جایگاهش را بدو برگرداند. در یکی از نامه هایش آمده:
«من فرزند تردید زاییده زمان خود هستم ولی نمیتوانم به مسیح ایمان نداشته باشم»( نقل به مضمون). شاید از همین جهت است که ادوارد هلت کار نام کتابی را که درباره داستایوسکی نوشته است«جدال شک و ایمان» گذاشته است. در همین راستا تالستوی نیز درباره شخصیت اصلی برادران کارامازوف، آلیوشا، گفته است :«برای بنای آینده نمیتوان بر انسانی تکیه کرد که تمامی وجودش عرصه جنگ نیک و بد بوده است.» که البته بیش تر بهانه جویی است تا نقد!
خلاصه افکار داستایوسکی مظهر جمله معروفی است که در برادران کارامازوف نوشته : «خدا و شیطان با هم میجنگند و قلب انسان آوردگاه ایشان است!» شاید هیچ کس دیگری در دنیای ادبیات این چنین واضح به مسئله شر(the problem of evil) و رنج و ایمان نپرداخته باشد.
ویژگی های هنری تالستوی و داستایوسکی
هنر داستایوسکی هنری درونگراست و در نقطه مقابل آن هنر برون گرای تالستوی قرار دارد. در داستان های تالستوی عمدتا شخصیت های متعددی قرار دارند که داستان از برخورد آنها با یکدیگر جان میگیرد و پیش میرود. تالستوی و داستایوسکی از منظر غرور و خودپسندی بسیار به هم شبیهاند اما در منش فردی تالستوی برخلاف داستایوسکی همیشه منظم و پایبند به اصول بود. در نقطه مقابل داستایوسکی همیشه کارهایش را تحت فشار مینوشت و روحی بیمار داشت. حتی درباره او گفته شده با ایوان تورگنیف مشاجره کرده چون او پولش را از داستایوسکی مطالبه کرده و داستایوسکی هم در مقابل از نویسندگی تورگنیف به شدت انتقاد کرده و با او دست به گریبان شده است.
طرح های داستانی داستایوسکی در مدت زمان کوتاهی اتفاق میافتند. زمان رمان جنایت و مکافات در یک هفته به انتها میرسد و داستان بیچارگان نیز در مدت کمی رقم میخورد در مقابل داستان های تولستوی زمان های طولانی تری را به خود اختصاص میدهند تا به نتیجه برسند.
از نظر قوت طرح ها تالستوی برتری مشهودی دارد. طرح های داستایوسکی لطف قابل ملاحظهای ندارند اما طرحهای داستانی تولستوی پیچیدهتر و شگفت آور ترند. نکته دیگر این است که دایستایوسکی از انگیزه های شخصیت به دوگانه هایی میرسد که طرح را میسازند اما تولستوی برای طرح هایش شخصیت میآفریند.
ویژگی های شخصیتی تالستوی و داستایوسکی
لف تالستوی در اواخر عمر شخصیتی شبیه به زهاد داشته است. او گیاه خوار بوده و بسیار ازآیین بودا اثر پذیرفته بود.او مسیحیت فاسد معاصر خویش را تفسیری بودیستی کرده و به نهاد کلیسا جدا تاخته بود اما در عین حال ایمان را ارج مینهاد. با این حال چندان شبیه داستایوسکی بر آن تاکید نمیکرد. تالستوی همچنین شیفته شوپنهاور فیلسوف هنر دوست اما بدبین آلمانی بوده است و در یکی از نامه هایش به آفاناسی فل، از این که تابستانش را با خواندن اثر شوپنهاور، «در باب حکمت زندگی»، گذرانده است ابراز خرسندی میکند. تالستوی برخلاف مشهور از داستایوسکی فیلسوف تر است و با فلسفه غرب آشنایی کامل داشته است. در آثار او رد اندیشه فلسفی و انتقادی و همچنین اهمیت تاریخ بسیار دیده میشود.
وقتی تالستوی جنگ و صلح را نوشت برخی به او انتقاد کردند که اثرش ویژگی های رمان را ندارد. او هم ضمن تایید این مسئله معتقد بود شیوه نگارشش خاص نویسنده روسی است و معتقد بود نویسنده روس باید با نویسنده غربی تفاوت هایی داشته باشد. تالستوی نخستین بار توسط ایوان تورگنیف به عنوان شخصیتی مهم در ادبیات داستانی آینده روسیه تمجید شد. او به دغدغه های اجتماعی و معنوی میپرداخت و به معنای واقعی کلمه یک مصلح اجتماعی بود. وی بخشی از ثروت کلان خود را صرف امور عام المنفعه کرد.
تالستوی در ابتدای جوانی بسیار عیاش بود و در بخشی از زندگی خود به طور جدی دچار شک و تردید به وجود خدا شد و همین او را واداشت تا درباره معنای زندگی تامل و مطالعه کند؛ او البته دست آخر به ایمان خود دست یافت و آن را نباخت. ماجرای کامل این اتفاق در کتاب «اعتراف» که به نوعی اتوبیوگرافی اوست آمده است. داستایوسکی نیز همیشه برانگیخته و دمدمی مزاج و عصبی بوده است و در اغلب موارد مقروض بوده و حتی از دست طلبکارانش به اروپا فرار میکند. او به قمار اعتیاد سختی داشت.
نظر این دو نویسنده نسبت به هم
تولستوی درباره داستایوسکی گفته است:
«بدمینوشت و به عمد چنین میکرد. این کار ها جز برای فخر فروشی و افاده نیست... او از تمام آدم های سالم متنفر است و چون خودش بیمار بود فکر میکرد تمام جهان بیمارند...» او شیوه روایت داستایوسکی را مریض گونه و ناهمساز برآورد میکرد.
داستایوسکی اما همواره تولستوی را تحسین میکرد و او را هنرمندی تمام عیار میشمرد. او در رابطه با آناکارینینا در جایی گفته است:
«این رمان، هنری در حد کمال است و هیچ یک از آثار ادبی در این روزگار به گرد پایش هم نمیرسد!»
در جایی دیگر درباره تولستوی گفته:
«تالستوی خدای هنر است!»
نظر بزرگان دیگر درباره تولستوی و داستایوسکی:
فردریش نیچه طرفدار پر و پا قرص داستایوسکی است و در باره او گفته است:
«داستایفسکی را میشناسید؟ به غیر از استاندل هیچ شخصیتی به اندازه داستایفسکی برای من اعجابآور نبوده و تا این حد از خواندن آثارش احساس لذت نکرده بودم. او درست مانند یک روانشناس است که با او نقاط مشترک بسیاری دارم»
-زیگموند فروید در جایی مدعی است از داستایوسکی روانشناسی آموخته و در شناخت شخصیت های او بسیار تلاش کرده و البته بیش تر شکست خورده، که این گفته پیچیدگی شخصیت های او را میرساند.
-ویلیام فاکنر در کنار شکسپیر و انجیل، داستایوسکی را سومین منبع الهام خود میدانسته و به برادران کارامازوف علاقه زاید الوصفی داشته است.
-گابریل گارسیا مارکز نیز بیش از تولستوی علاقمند داستایوسکی بوده است و او را الگوی خود میدانسته است.
-فرانتس کافکا، نویسنده آلمانی مشهور، به آثار داستایوسکی علی الخصوص کتاب«جوان خام» بسیار علاقهمند بوده است.
-اورهان پاموک هم اگر چه تولستوی را بزرگترین استاد رمان میداند اما بیشتر تحت تاثیر داستایوسکی بوده است.
-سارتر نیز به کتابهای «یادداشت های زیر زمینی» و «برادران کارامازوف» داستایوسکی علاقه بسیاری داشت و بار ها از آن ها در آثار خودش نام برده است.
-در مقابل ولادیمیر نابوکف نویسنده و منتقد ادبی روس، از داستایوسکی نفرت داشته و به تولستوی عشق میورزیده است.
- همینگوی نیز از داستایوسکی به بدی یاد کرده و معتقد است او به شدت بد مینویسد ولی به نحوی که عمیق و پر مغز به نظر میآید. او به تورگنیف و تولستوی علاقه بیشتری از خود نشان داده است..
-آنتون چخوف تولستوی را یک فرا انسان مینامید و به او لقب ژوپیتر نویسندگان را اعطا کرده بود.
-مشهور است که گوستاو فلوبر از خواندن جنگ و صلح بسیار شگفت زده شده و تولستوی را بسیار تحسین کرده است.
- مارسل پروست نیز تولستوی را استاد خود می دانست .
- جیمز جویس نویسنده مشهور ایرلندی معتقد بود تولستوی یک سر و گردن از همه نویسندگان بالاتر است.
- ایوان تورگنیف نخستین کسی بود که تولستوی را به عنوان استعداد آینده ادبیات روس، تحسین کرد وبعد ها به او لقب نویسنده بزرگ روس، را اعطا کرد با این همه روابط این دو نویسنده همواره با تنش همراه بود.
پ.ن: برای مطالعه آثار این دو نویسنده ترجمههای آتش برآب، مهری آهی و سروش حبیبی و آبتین گلکار به ترتیب پیشنهاد میشوند. از رمان برادران کارامازوف ترجمه ای از بزرگان مذکور در دست نیست لذا ترجمه مرحوم اصغر رستگار به دلیل توضیحات سودمند هر فصل توصیه میشود. اصغر رستگار از آنجا که به عهدین به خوبی تسلط داشته راهنمایی های خوبی در پایان هر فصل این کتاب نوشته است که به فهم بهتر کنایهها و شاهد مثالها کمک میکند. این رمان پر است از ارجاعات و استشهادهای مولف به انجیل و تورات.
پ.ن۳: بابت طولانی شدن مطلب پوزش میطلبم اما هنوز یقین دارم حق مطلب درباره این دو فحل بزرگ ادبی ادا نشده است و در عین حال دوست دارم نظر خوانندگان محترم پست را درباره ترجیحشان از بین این دو نفر بدانم.?