اعضای خانواده مثل همیشه دور میز نشستهاند. پدر از فرزند جوانش میپرسد: «چه خبر؟» جوان میگوید: «هیچ! مثل همیشه.» پدر تقلا میکند. «تصمیمی گرفتی؟ برنامهات برای آینده چیست؟» جوان هم مشغول همان تقلای پدر است. «چرا! دارم بهش فکر میکنم.» و سکوت آغاز میشود. سکوت هم بازیگر این صحنه است. پدر بازیگر نقش «آینده مهم است» میشود، فرزند بازیگر نقش «خودم هم نگران آینده هستم». و این سکوت بازیگر اصلی است. «آیندهای مبهم» که بازیگران دیگر کاملا به آن آگاه هستند اما نباید آن را فریاد بزنند.
در این گفتوگوی ناتمام، چیزی فراتر از اختلاف نسلی جریان دارد. ماجرا، ماجرای «انتظار قطعیت» است؛ انتظار شنیدن یک پاسخ روشن دربارهی آینده. اما آینده، روشن نیست. و این همان نقطهای است که اضطراب آغاز میشود.
هیچچیز در جهان امروز به اندازهی «ندانستن» اضطرابزا نیست. اضطراب تعاریف متفاوتی دارد. بستگی به این دارد که از کدام نگاه، کدام رویکرد، کدام پارادایم به آن نگریست. از نگاه زیستی اضطراب معطوف به بدن است. برانگیخته شدن نمودهای سمپاتیک و پاراسمپاتیک. این اقناعکننده است. بسیاری از موقعیتهای اضطرابزا را میتوان با آن تفسیر کرد و چارهای اندیشید. در روانکاوی از آن بسیار صحبت شده است. مثلا اضطراب «ندانستن میل دیگری است.» این هم تعریف جالبتوجهای است. در فلسفه اما اضطراب مبحث قابل گفتوشنود فیلسوفان بسیاری است. اما اینجا اضطراب را معطوف به ابهام میکنیم. ما این یادداشت را معطوف به تحمل ابهام میکنیم.
در روزگاری که از بیماری تا بازار، از روابط تا هویت، در وضعیت مداوم در حال تغییرند، انسان مدرن با پرسشهایی زندگی میکند که پاسخ قطعی ندارند. این ندانستن، اگر زمانی بخشی از طبیعت بود، امروز به معضل بدل شده است؛ چون جهان مدرن به ما وعدهی یقین و قطعیت داده بود، نه احتمالات بیشمار و لایتناهی!
در دنیایی که آمارها، نمودارها، هوش مصنوعی و دادهها مدام ما را احاطه کردهاند، ذهن انسان هنوز برای «ابهام» ساخته نشده است. مغز ما جستوجوگر الگوست؛ ترجیح میدهد معنای نادرست داشته باشد تا بیمعنا بماند. و درست در همین نقطه، روان مدرن به تلهی خود میافتد.
روانشناسی سالهاست مفهومی دارد به نام Intolerance of Uncertainty یا «ناتوانی در تحمل عدمقطعیت». افرادی که نمرهی بالایی در این شاخص دارند، در مواجهه با وضعیتهای مبهم، دچار اضطراب، پیشنگری فاجعهانگارانه و رفتارهای کنترلگرانه میشوند. پژوهشها نشان دادهاند که IU یکی از عوامل مشترک در بسیاری از اختلالات اضطرابی است. از وسواس فکریعملی تا اضطراب فراگیر و حتی سلامتهراسی.
در زندگی روزمره، این یعنی ذهنی که نمیتواند در وضعیت تعلیق بماند. فردی که تا پاسخ دقیق نگیرد، آرام نمیگیرد. زندگی مدرن، با وفور دادهها و سرعت تغییر، این وضعیت را تشدید کرده است. هرچه اطلاعات بیشتر میشود، یقین کمتر میشود؛ چون هر پاسخ تازه، ده پرسش جدید تولید میکند.
در مقیاس جمعی، ناتوانی در تحمل ابهام خود را به شکل خشم، دوپارهسازی و اضطراب نشان میدهد. جامعهای که نمیتواند در وضعیت نامعلوم بماند، بهسرعت به دوگانهها پناه میبرد: خوب و بد، ما و آنها، درست و غلط. این همان چیزی است که روانشناسان اجتماعی از آن با عنوان «کاهش پیچیدگی شناختی» یاد میکنند: دفاع ذهن جمعی در برابر سیلابِ عدمقطعیت.
در فضای رسانهای امروز، این میل به قطعیت هر روز به شکل تازهای بازتولید میشود: الگوریتمها محتواهایی را برجسته میکنند که قاطعانهاند، نه دقیق. تحلیلهای سادهتر، بیشتر دیده میشوند. در چنین جهانی، ابهام دیگر فقط تجربهای ناخوشایند نیست؛ تبدیل شده به نوعی «ضعف اجتماعی».
روانشناسی شناختی اصطلاحی دارد به نام information overload یا اضافهبار اطلاعاتی. در این وضعیت، ذهن آنقدر درگیر دادهها میشود که توان اولویتبندی و تفسیر از بین میرود. نتیجه؟ همهچیز میدانیم، اما هیچچیز را درک نمیکنیم.
مطالعهای در مجلهی Internet Research (2024) نشان داد افرادی که در معرض حجم بالای اطلاعات متناقض دربارهی بحرانهای جهانی (مثل پاندمی یا تغییرات اقلیمی) قرار میگیرند، سطح اضطرابشان بهطور معناداری افزایش یافته و در عوض، رفتارهای تصمیمگیرندهشان کاهش پیدا کرده است. ابهام بیرونی با ابهام درونی درهم میامیزند و ذهن مدرن در یک حلقهی بیپایان پیشبینی و ترس گرفتار میشود.
اما در برابر این همه اضطراب، توانایی دیگری هم وجود دارد: تحمل ابهام. افرادی که در این بعد قویاند، میتوانند در فضای ندانستن بمانند بدون اینکه فلج شوند. تحمل ابهام نه به معنای بیتفاوتی، بلکه به معنای اعتماد به روند است. چنین افرادی میپذیرند که معنا ممکن است بهتدریج روشن شود، نه در لحظه.
مطالعات روانشناسی مثبتگرا نشان میدهد که تحمل ابهام با ویژگیهایی چون انعطافپذیری شناختی، کنجکاوی و پذیرش هیجانی همبستگی دارد. بهعبارتی، ذهنِ باز در برابر ندانستن، به جای حذف ابهام، یاد میگیرد در آن زندگی کند.
چگونه میتوان این ظرفیت را پرورش داد؟ شاید نخستین گام، پذیرش این حقیقت باشد که جهان مدرن دیگر وعدهی قطعیت نمیدهد. تمرینهای ذهنآگاهانه (mindfulness) در پرورشهای اخیر بهعنوان موثرترین روش برای افزایش تحمل ابهام شناخته شدهاند، زیرا به ذهن میآموزند بدون قضاوت، با وضعیت موجود حضور داشته باشد. دومین گام، بازسازی رابطهمان با خطا است. جامعهای که شکست را ننگ میداند، تحمل ابهام را نابود میکند؛ زیرا هر تردید را تهدید میبیند.
از منظر فرهنگی، ما به بازتعریف موفقیت نیاز داریم؛ از «یقین داشتن» به «توان ماندن در ندانستن». شاید در نهایت، رشد روانی همان توانایی باشد که بتوانیم بدون پاسخ قطعی، ادامه دهیم. ما قرار نیست همهچیز را بدانیم.
در نهایت، در جهانی که همهچیز با سرعت تغییر میکند، تحمل ابهام دیگر فضیلت روشنفکری نیست، مهارت بقاست. اینکه بتوانی بگویی «نمیدانم، ولی میمانم و میبینم»، شاید انسانیترین جملهی قرن ما باشد. زیرا میان اضطراب و امید، درست در همان منطقهی خاکستری، ندانستن است که تفکر، خلاقیت و معنا تولید میشود.
گردآوری: حسن آقانصیری