وحید
وحید
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

گیتی - قسمت ۵

قسمت قبلی را از اینجا بخوانید و برای مطالعه تمام قسمت‌های داستان تگ «گیتی» را دنبال کنید.

https://virgool.io/@vahidisme/%DA%AF%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%DB%B4-so5ccnosgobx



- «طلاق می‌خوام»

- «پس بالاخره اصل حرفت رو زدی، فقط موندم چرا این همه سال طول کشید.»

- «چون فکر می‌کردم مشکلمون حل میشه.»

- «گیتی منو نگاه کن، سرت رو پایین ننداز، توی چشمای من نگاه کن بگو مشکل ما چی بود؟»

- «یه نگاه به اوضاع زندگیمون بنداز، از مشکل رد شده دیگه رسما مصیبته.»

- «لابد من این مصیبت رو درست کردم؟!»

- «ناصر من الان گفتم تو مقصری؟»

- «پس چی؟!»

- «من بعد پنج سال حوصله ندارم که باهت بحث کنم تقصیر کی بود که اینجوری شد، من طلاق می‌خوام تو چی میگی؟»

- «نُچ، طلاقت بدم که بری با اون مرتیکه به ریش من بخندی!»

- «کدوم مرتیکه! خل شدی؟!»

- «همون که بخاطرش پنج ساله زندگیم شده بدتر از عاقبت یزید.»

- «احمق بیشعور این چه حرفی که میزنی، تو توی این پنچ سالی چیزی از من دیدی؛ تقصیر خودت نیست. وقتی دست اون لکاته‌ها را میگیری میاری توی این خونه فکر می‌کنی منم مثل خودت هستم. از قدیم گفتن کافر همه را به کیش خود پندارد.»

- «خفه شو کثافت، اگه تو حواست به زندگیت بود پای هیچ فاحشه‌ای به این خونه باز نمی‌شد.»

ناصر با این فریاد بحث را تمام کرد. تلوزیون را روشن کرد و گیتی شبیه به مادرش به اتاق خواب پناه برد و در را روی خودش قفل کرد. توقع داشت سرش را بچسباند به بالش و زار بزند اما حتی یک اشک هم نبود. چشمانش خشک خشک بود و به هیچ وجه قصد باریدن نداشت. بیشتر حس سرخوردگی داشت. این اولین باری بود که موضوع آن زن فاحشه در اتاق خواب را به روی ناصر می‌آورد و این اولین باری بود که در این سال‌ها ناصری به این شکل سرش داد میزد. بیشتر از این سرخورده شده بود که ته دلش می‌دانست حق با ناصر است. وقتی که پدرام یک ساله و نیمه شد او تصمیم گرفت که مثل یک راهبه زندگی کند و به هیچ وجه به ناصر راه نمی‌داد و همان موقع باید می‌فهمید که دیر یا زود ناصر سراغ زن دیگری می‌رود. حالا نه اینکه بخواهد ناصر را اذیت کند دست خودش نبود هیچ لذتی از همخوابگی نمی‌برد.

فردای آن روز در محیط آرامتر دوباره راجع به همین موضوع صحبت کردند. ناصر هم از این وضعیت خسته شده بود و دلش می‌خواست هر چه زودتر از این برزخ خلاص شود تا دست زنی را که مدت‌ها پنهانی با او رابطه داشت را بگیرد و رسما به خانه بیاورد. خیلی زود توافق کردند، گیتی حضانت پدارم را می‌گرفت و در مقابل مهریه‌اش را می‌بخشید. ناصر هم هر ماه مبلغی را بابت هزینه‌های پدرام به گیتی پرداخت می‌کرد. این مسئله خیلی راحت‌تر از آن چیزی که گیتی انتظارش را داشت برطرف شد اما مشکل بزرگتر این بود که بعد از طلاق کجا باید میرفت و چی کار باید می‌کرد.

در خانه پدری که جایی نداشت، اگر هم امیدی به خانه پدر بود بعد از آن برخوردی که داشت حاضر بود در مسافرخانه بخوابد اما به آنجا برنگردد. گیتی دنبال جایی می‌گشت که بعد از طلاق مدتی در آنجا بماند تا بتواند کاری پیدا کند و روی پای خودش بایستد. لیست مخاطبینش را چند بار بالا و پایین کرد و در نهایت روی اسم بیتا احمدی متوقف شد. بیتا از دوستان دوران دانشگاه‌اش بود و می‌دانست که تنها زندگی می‌کند. شاید می‌توانست تا مدتی بعد از طلاق پیش بیتا بماند.

گیتیطلاقداستانراهبه
تمرین نویسندگی میکنم. شاید روزی، جایی، نویسنده‌ای باشم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید