لطفا از مطلب دورهی آموزشی سربازی در کرونا و ماه رمضان - قسمت اول شروع کنید.
همچنان از روز اول یه شیر دسشویی هست که دائما داره شره میکنه و نمیشه بستش! ۱۱ روزه.
جدن دیگه دلم تنگ شده واسه خیلی از دوستام و خیلی چیزا. زنگ هم میزنم بهشون بیشتر دلم تنگ میشه. دلم میخواد دوستامو ببینم. دلم میخواد یکیو بغل کنم! قاعدتا یه نفر خاص رو میخوام بغل کنم :)). چند روز دیگه تولدمه. دلم کادو میخواد. دلم میخواد یکم کد بزنم! حتی ریفکتور لودر (اینو فقط بعضیا میفهمن)
از حفاظت اطلاعات اومدن:
- حفاظت اطلاعات رو مثل دوست خودتون بدونین. ما اگه چیزی رو فیلتر میکنیم یا جلوشو میگیریم، واسه اینه که خطر داره واسه شما. ما قصد محدود کردن شما رو نداریم
- تلگرام و فضای مجازی خیلی خطرناکه. یکی بود که ما دستگیرش کردیم. گفتیم چرا اینکارا رو کردی؟ گفت من اصن تو این فازا نبودم. رفته بودم تلگرام از این گروه به اون گروه و کانال چرخیدم و شستشوی مغزی شدم.
- نرمافزار Waze یه جایی داره که ما توش اطلاعات خیابون و... رو بهش میدیم. اینجوری اطلاعات میدیم بهشون.
- کانال و گروه تلگرام و... نزنین
- فلش خیلی خطرناکه. هر کی میگه من فلشتو یه جوری فرمت میکنم که بازیابی نشه غلط میگه. ۱۰۰ بار هم توش بنویسی و پاک کنی، بازم بازیابی میشه! یه خطر دیگهی فلش اینه که حتی اگر گم نکنی، ازت میدزدن.
بعضی از تلفظهای ایشون: «اینیستا» و «tel gram» و «Maanor» (تلفظ کلمهی مانور!) و «فضای مزاجی»
بچهها رفته بودن پیش حلویی اعتراض کرده بودن که اینجیری خیلی عقدهایه. حلویی اومد تو آسایشگاه گفت بچهها اگه سرگروهبان سرت داد میزنه، واسه اینه که خودش قبلش یکی رفته تو مخش. یکی واسه ما تو مخی میره و بعد ما اعصابمون خورده میایم واسه شما تو مخی میریم. وگرنه ما که عقده نداریم. کلا خیلی آدم خوبیه. صبحا به جای اینکه یه داد بزنه همه رو با وحشت از خواب بیدار کنه، یکی یکی میاد بالا سرمون و تک تک بیدارمون میکنه!! این واقعا عجیبه! هر صبح با اینکه اعصاب خودش داغونه، میاد ۳۰ نفر آدم رو یکی یکی بیدار میکنه. واقعا دمش گرم.
نگهبانهای امروز به خط شده بودیم جلوی گردان و مردک داشت توجیه مون میکرد که یهو اون ستوان چاقه اومد و مث آفتاب پرستها دو تا دستشو گرفت به سمت خورشید! بعد از چند ثانیه، دستهاشو به هم مالید انگار الکل زده باشه. دوباره گرفت سمت خورشید و دوباره مالید! و یه بار دیگه هم اینکارو کرد!!!! خیلی عجیب بود نمیدونم فازش چی بود.
بعد از افطار داشتیم با زعفرون و صاقی و کیوکوشان و ice cream برمیگشتیم. و تمام مسیر، کیوکوشان داشت چرت و پرت میگفت. یه جا ما گفتیم حاجی این عجیبه هم IQش پایینه هم EQش. ice cream گفت فقط Qکوشانش خوبه :)))
جدیدا هیشکی واسه سحر بیدار نمیشه. بعضی وقتا دو وعده میگیریم که ناهار بخوریم. البته بعضی شبا مجبورمون میکنن همه بیدار شن واسه سحر.
فرمانده گفت: یکی بهم گفته سحر سیبزمینی بخورم. الآن از تشنگی دارم میمیرم
یکی گفت: جناب کله پاچه بخورین. خیلی خوبه
شاپرک گفت: نه اتفاقا تشنهتر میشین :| (واقعا نفهمید شوخی میکنه؟)
چند روز پیش ۱۶ تومن گرفتن که اتیکت بزنن رو لباس مون. گفتن دفترچهی آموزش هم اشانتیون میدیم. امروز فرمانده اومد گفت همه روی دفترچههاشون بنویسن «این دفترچه رایگان است»!! تا آخر دوره هم نفهمیدیم این چه کاری بود.
از ستاد کل اومدن. کسری دار، امریه دار، فامیل خارجی درجه یک، معاف از رزم و خالکوبیدارها رو گفتن برن. به بقیه فرم دادن پر کنن. یکی میگفت از این سرهنگه که واسه ستاد کل بوده پرسیده، گفته دورهتون ۴ هفتهس
اینجیری ۳ روز اضافه خورده چون سلفها رو تقسیم نکرده بوده.
یه ستوانی اومده سر کلاس که بیسیم رو درس بده. میگه «تا ساعت یک بشینید. منم روزهم حوصله ندارم صحبت کنم. همینکه تا اینجا اومدم خودش خیلیه»
یکی داشت پچ پچ میکرد. جناب سروان گفت پاشو! اگه حرفی هست بگو ما هم بشنویم.
طرف پا شد همینجوری نگا کرد و یکم قیافهش ترسیده بود
دوباره گفت اگه حرفی هست بگو
گفت: س... س.. سپاس جناب!!!
(وات؟؟ ?)
خب بلخره هفتهی جدید شروع شده و باید مسئولهای نظافتها عوض شن:
به مافیابلد سپردن که بچهها رو تقسیم کنه.
+ پرسیدم بر چه اساس داری تنظیم میکنی؟
- اونایی که تو نظافت ۲۰چشمه خیلی زحمت میکشیدن رو میذارم نظافت آسایشگاه! (حالا کی میخواد قضاوت کنه که کی بیشتر زحمت کشیده؟).
به لیستش نگاه کردم دیدم بچهشهرستان رو گذاشته اولین نفر تو نظافت آسایشگاه!!
+ گفتم این که اصن هیچ کاری نمیکرد تو ۲۰چشمه!
* بچهشهرستان گفت تو خودت ۸ صبح میای (کار تا ۷ تموم میشد)
+ گفتم من که نمیگم من زحمت میکشیدم. میگم تو هیچ کاری نمیکنی! بعد اومدی اولین نفر اسمتو نوشتی؟
= یهو دائمالمرخصی اومد و با عصبانیت گفت از هر کی میخوای بپرس ولی بچهشهرستان هیچ کاری نمیکنه فقط وایساده اون وسط با آب بازی میکنه
دیگه بحث بالا گرفت و شبیه دعوا شد.
نتیجهی دعوا: اسم من رفت تو لیست نظافت آسایشگاه!!! چه ربطی داشت؟؟
این هفته خیلی بده! چون علاوه بر آسایشگاه و ۲۰ چشمه، باید از مسجد و سینما هم نگهبانی بدیم :|. روزی ۱۴ نفر نگهبان میشن. که یعنی یه روز در میون نگهبان میشیم.
سر کلاس اون جناب سروان باحاله، گفت ۲۰ دقیقه استراحت کنین. بعد ۲۰ دقیقه یه سری ها جیم شده بودن. یکم تنبیه مون کرد بعدشم همه رفتیم علفهای دور ۲۰ چشمه رو کندیم.
امروز MJ واقعی رو دیدیم! تو واقعیت آدم نرمال تری بود نسبت به توی گروه ولی بازم... :))
فهمیدیم که اون قضیهی کرونا که میگفتن تو یه گردان دیگه کرونا گرفتن، اینجوری بود که یه نفر رو برده بودن به علت مشکوک بودن. ولی بعدش دیگه بقیه دیدن خر تو خره و روزی یه نفر میرفت میگفت اسهال دارم سرفه میکنم و تنگی نفس دارم و استعلاجی میگرفته ??.
امروز اولین روز تیراندازی بود. اومدن ۱۰ نفرمونو (از جمله من) بردن واسه بار زدن سیبلها که خیلی سنگین بودن (۶۳ تا سیبل). بعدم کلاه آهنی برداشتیم.
داشتیم اسلحههامونو تحویل میگرفتیم. باید میچکوندی (یعنی شلیک میکردی که مطمئن شی تیری توی تفنگ نیست). شاپرک اسلحه رو گرفت رو به بخشی از اسلحه خونه که نوشته بود «نارنجکهای تفنگی» و چکوند! اگه تیر توی تفنگ بود (احتمالش صفره)، الآن همه مرده بودیم.
تیراندازی شروع شد و من ۳ تا تیر قلق رو زدم توی سیبل. خداروشکر هر دفعه هم که تیر میزدم، اسلحه گیر میکرد :|. ضمنا گوش گیر هم نداشتم و تا آخر شب بعضی وقتا هنوزم گوشم سوت میکشید. البته اصلا اذیت کننده نبود.
برگشتیم آسایشگاه و من دیدم دائمالنسخ داره با سرگروهبان مردک صحبت میکنه. وسط حرفش گفت: ناقوسه!!
مردک گفتی چی؟؟؟؟
گفتم: منظورش فانوسقهس! ??
اسمهایی که سپرده بودیم برامون اتیکت بزنن اومده. به ندرت اسمی رو درست نوشتن! بیات شه دوست - بریسازه - بازیاب - حسائی - میرزاجانی - شهدی - خاروان - فارلقی - ایران دوست
۸ تا ۱۰ شب نگهبان بودم و عملا باید بعد از ۱۰ میرفتم بخوابم ولی انقد که دلم واسه همه تنگ شده بود (و مخصوصا دلم میخواست تولدمو تبریک بگن و تحویلم بگیرن که خوشحال شم)، رفتم که زنگ بزنم. گفتم قبلش یه دسشویی برم! ولی اصلا حواسم نبود که کارت تلفن توی جیب شلوارم بود و وقتی در موقعیت قرار گرفتم، کارت یه مقدار خیلی کمی تا شد ولی برای اون کارت مزخرف کافی بود که از کار بیفته :|. کارت مال زعفرون بود و من واقعا شرمنده بودم چون خیلی مدیونش بودم و حالا کارتشم زدم خراب کردم. رفتم کارت محمدجانی رو گرفتم و زنگ زدم به دوستم محیرالعقول و اونم discord راه انداخت و همهی دوستام اومدن اونجا و صدای همه رو میشنیدم. فک کنم اولین کسی باشم که توی پادگان، Group Call داشتم. یهو دوستام با هم گفتن:
یک... دو... سه... تولدت مبارک!!
خیلی حال کردم. دمتون گرم
بعد زنگ زدم به دروزوفیلا ملانوگاستر و مث همیشه (حتی بیشتر) پرانرژی سلام کرد و تولدمو تبریک گفت که بسی مایهی شادی بود و خیلی خوشحالم کرد. بعدم به مامانم زنگ زدم. گل بود و به سبزه نیز آراسته شد