ما از جنس زمستانیم.
قانون شعر را به هم زدهایم؛
زمستان فصل عاشقی ماست
و بهار، فصل دلتنگی.
زمستان گذشت،
تو رفتی و از ردِ قدمهایت بهار سبز شد.
آسمان دل به گلها بست
و یاد برف را به باد بهاری سپرد.
ما از جنس زمستانیم.
وقتی زمستان بود،
قبل از رفتن،
تو عشق را در مشت غنچههای نرگس کاشتی،
تا بهار بیاید و شکوفه کنند،
و عطر سرزندگیشان
جسدهای مردۀ ما را بار دیگر از حسادت بکشد.
تو هزاران یاس در ریههای ما کاشتی،
تا بهار بیاید و شکوفه کنند،
و ما قهرمانِ افسانههای قدیمیِ ژاپنی شویم، (1)
که به زیبایی میمیرند.
تو نیمی از روحت را در قلبهای ما کاشتی،
تا بهار بیاید و شکوفه کنی،
و ما پی یافتن نیمۀ دیگرت
شبانه سر به بیابان بگذاریم
و در سکوتِ تاریکِ خواستن گم شویم.
روزهای اول زمستان،
آمدی و ما تو را دیدیم و دیدیم و دیدیم و
کمکم از چشمهايمان لبخند باريد به جاي اشك؛
و غمها ترسیدند.
و دست کشیدند
از فریاد زدن،
از شعلهور شدن.
چنان كمرنگ شدند كه فکر کردیم مردهاند.
پس تو آنها را زیر برف و خاک دفن کردی،
وقتی هنوز زنده بودند.
تو غمهای ما را در قبرهایشان کاشتی،
تا بهار بیاید و شکوفه کنند،
و به انتقامِ زنده به گور شدن برخیزند.
حال ماییم و بهاری که لشكر شكوفههاي گيلاسش را به جنگ ما فرستاده.
ما مردهايم، آنها ولي هنوز شمشير ميزنند.
و ما بيشتر ميميريم.
سایه راست میگفت.
انگار
هربار
بهار
با عزای دل ما میآید. (2)
باید خوش خوابید و صبر کرد تا بهارِ بعد؛
شاید ما هم از خاک میدان جنگ شکوفه بزنیم،
و سبز شویم،
شاید.
گرچه ما از جنس زمستانیم...
پینوشت:
(1) در افسانههای ژاپنی و آسیای شرقی، فردی که دچار عشقی یکطرفه باشه به بیماری «هاناهاکی» / «Hanahaki» مبتلا میشه؛ یعنی در ریههاش گل رشد میکنه و باعث میشه با سرفههای شدید خون بالا بیاره و نفس کشیدن براش سخت بشه. هر چی بیشتر عاشق بشه، گلهای بیشتری توی ریههاش رشد میکنن و اگر این عشق، یکطرفه باقی بمونه، اون آدم میمیره.
(2) اشاره به شعر «ارغوان» از هوشنگ ابتهاج (سایه)