ویرگول
ورودثبت نام
Queen Viana
Queen Vianaمن تشنه‌ی حرکتم؛ و روزگار، قاب عکسی‌ست سیراب از سکون.
Queen Viana
Queen Viana
خواندن ۱ دقیقه·۱ روز پیش

نامهربان.

آرام بخواب، نامهربان من

که خاکِ تازه را هنوز

یارای شنیدن هست

و سرانجام، فریاد سوگواری‌ام

به خونخواهیِ خویش خواهدت خوانْد

گلوی تو را همان قدیس فشرد

که تندیس مرمرینش

در صومعه‌ی وجدانم موعظه می‌گفت

و اعترافِ لبانِ لرزانم

به فرودستی را

بی‌رحمانه انتظار می‌کشید

گلوی تو را

همان همزادِ سپیدپوش فشرد

که جانم را در آبشار نور غسل می‌داد

و سایه‌ام را

–که ملتمس، به دامنم چنگ می‌زد–

از زمین می‌روبید

و من خشم مبهمی را فرو می‌خوردم

بی‌آنکه از چیستی‌اش

آگاه باشم

گلوی تو را

من فشردم

من؛ همان قاضیِ عاشق

که محکوم را به جرمِ سرشتِ خاکستری‌اش

–گناهی که خود در آن شریک بود–

به آتش افکند

تو را به آتش افکند

و خود چنان بر سوختنت گریست

که دوزخ، سراسر خاموش شد

آرام بخواب، نامهربان من

که هیچ‌کس جز آدمیزاد

عشق را نمی‌فهمد

تاریکی، در انکارِ مطلق‌ِ اوست؛

و نور

تنش را به نیزه‌های زرین می‌شکافد

کسی جز ما پیکره‌های گِلی

عشق را نمی‌فهمد

آرام بخواب، نامهربان من

و حقیقتِ جانت را

در سایه‌روشنِ آغوشم پناه بده

اینجا نه الهه‌ای در کمین است

و نه اهریمنی..!

۱۹ آذر ۱۴۰۴

دلنوشتهشاعرانهشعر سپید
۳
۲
Queen Viana
Queen Viana
من تشنه‌ی حرکتم؛ و روزگار، قاب عکسی‌ست سیراب از سکون.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید