وحید محمدی
وحید محمدی
خواندن ۹ دقیقه·۴ سال پیش

دوره‌ی آموزشی سربازی در کرونا و ماه رمضان - قسمت دوم

لطفا از مطلب دوره‌ی آموزشی سربازی در کرونا و ماه رمضان - قسمت اول شروع کنید.

روز سوم (چهارشنبه)

مشکوک‌های کرونا برگشتن و خداروشکر سالمن.

یه فرمانده‌ای داشت اطراف ۲۰چشمه سیگار می‌کشید. منو دید داد زد گف بیا اینجا آشغال‌ها رو جمع کن. در همین حین سیگارشو کشید و فیلترشو انداخت زمین و گفت اینم جمع کن. بعد گفت «من قبلا یه سطل داشتم فیلترهامو مینداختم توش. الآن ندارم! میریزم همینجا». (خنده داره که اون موقع داشتم فک میکردم خب چرا نمیره یه سطح جدید بخره؟)

روی یه دیواری خیلی بزرگ نوشته: وقتی می‌گوییم امر به معروف و نهی از منکر، منظور نه فقط نهی از منکر بلکه امر به معروف نیز هست

یکی از بچه‌ها که اسمشو بذاریم مایسام خیلی لهجه باحالی داره. هر چی میگه من و زعفرون کلی میخندیم. سرگروهبان مردک بهش گفته بشین مشخصات همه اینا رو بنویس: معاف از رزم‌ها، مهارت خاص، پدر نظامی، متاهل‌ها، مقام و مقاله علمی و... . حالا داشت مینالید که دهنم سرویس شده از بس که نوشتم. یهو کیوکوشان اومد پیش ما:

میگفت من تکواندو کارم تو سبک کیوکوشان دان ۳ دارم (به درک خب!؟)
مایسام گفت اوه اوه (چون باید مشخصات اینو تو مهارت خاص‌ها بنویسه)
- مقام هم آوردم تازه :|
+ واااای :| دهنت سرویس (تو مقام‌دارها هم باید بنویسه مشخصاتشو)
- البته بعدش دیسک کمر گرفتم و چند ساله ادامه ندادم
+ اووووه بابا ... دهنت ... (فحش) من namitoonam بنویسم همه اینا رو. naminevisam اصن
بچه‌شهرستان: این پوتینا تا نرم شن من خدمتم تموم میشه. باید یه کاری کنم اضاف بخورم (اضافه خدمت)

امشب من گروهبان نگهبانم (کارش در حد حضور و غیابه). بازیاب نگهبان ۲۰چشمه بود و هوا سرد بود. من یه اورکت سربازی از قبل آورده بودم بردم واسش و یکم حرف زدیم. فهمیدم به EDM علاقه داره مث من. آهنگ Dont you worry child رو یادم انداخت که خب تو اون بی گوشی‌ای واقعا کمک بزرگی بود و می‌تونستم تو ذهنم از حفظ بخونمش :)). پاس بعدش دائم‌النسخ بود (همون که همش چهره‌ش نگران بود) و واسه اونم اورکت بردم و آجیل و یکم حرف زدیم. میگه رفته خاستگاری و پدر زنش گفته باید حتما خدمت رفته باشی :|. ناموسن این شرط رو نذارین واسه ازدواج.

روز چهارم (پنجشنبه)

یه ماسک بهمون دادن. رفتیم بوفه یه صندلی (از اینا که پیرمردها میبرن تو پارک میشینن) خریدیم که خیلی کوچیکه و نشستن رو زمین خیلی وقتا راحت‌تره.

رفتیم میدون و چندتا سرهنگ اومدن سخنرانی کردن. قبلش یه سرگردی گفت: بچه‌ها هر موقع گفتن صلوات بفرستین، باید به این شکل بفرستین. بقیه‌شم ساکت بشینین و گوش کنین. کار دیگه‌ای نمیخواد بکنین.
تقریبا از لحظه‌ی طلوع خورشید تا لحظه‌ی عمود شدنش زیر آفتاب بدون تکون خوردن نشستیم! تقریبا دیگه باسنم رو حس نمی‌کنم. وقتی سرود ملی پخش شد و همه پا شدیم، نفر جلویی من (اون یکی زرتشتی که اسمشو بذاریم ونداد) پا شد ولی پاهاش بی حس شده بود و نتونست تعادلشو حفظ کنه و خورد زمین!!

سرپرست مرکز اومد سخنرانی. دید همه دارن از حال میرن. گفت یکم آهنگ شاد بزنن. یه ریمیکس طور خیلی جالبی از چندتا آهنگ شاد نواختن که وقتی به «بازم دوباره دلمو دیوونه کردی» رسید دیگه همه شروع کردن دست زدن و یکم هم پا کوبیدن.

خوشحال بودم که بلخره سخنرانی تموم شد و برگشتیم گردان ولی افسوس که فرمانده گردان اومد و سخنرانی کرد و واااااااااااای چقد حرف زد! در مورد اینکه چه تلاش‌هایی کرده که بتونه ماسک برامون با قیمت کم جور کنه و ژل و این چیزا هم جور کرده و در مورد قیمت‌هاشونم توضیح میداد.

شب شد و گفتیم مافیا بزنیم. مافیابلد بهمون بازی و قوانینش رو یاد داد. در اولین دست:

شب شد و بچه‌شهرستان دکتر بود. گاد گفت دکتر یه نفرو هیل کنه بچه‌شهرستان با دست اشاره کرد و پرسید اسم این چی بود؟! (بلند اینو گفت!!) ... ۳ ثانیه سکوت شد و بعد همه پاره شدن
یکی هست هر موقع می‌پرسی که نظرت چیه، میگه:‌ من هنوز دارم بالا و پایین می‌کنم و نظری ندارم (سوژه شده)

این خاطره واسه روز دوازدهمه ولی چون مرتبط با مافیاست همینجا میگم:

در حین مافیا، دائم‌النسخ اسم خیلی از بچه‌ها رو بلد نبود (شرط می‌بندم تا آخرش هم اسم بعضیا رو یاد نگرفت). واسه همین اشاره می‌کرد به طرف و مثلا می‌گفت: من به این شک دارم
منم اسم طرفو می‌گفتم: محمدجانی
و اون می‌گفت: آره به محمدجانی شک دارم.
بعد به من اشاره کرد و گفتم اینم به نظرم مشکوکه!
گفتم: «عبدالحسن» (واقعا گفتم عبدالحسن! اسم مستعار نیست)
اونم گفت: آره عبدالحسن به نظرم مشکوکه
و همه خندیدیم. گفتم ناموسن به من می‌خوره عبدالحسن باشم؟ اگه می‌گفتم «پریسا» هم تو می‌گفتی آره پریسا به نظرم مشکوکه :)))

روز پنجم (جمعه)

صب رفتیم حموم و یکم با سروان جلوی در حموم رفیق شدیم. وقت حموم تموم شده بود و کسی رو راه نمیداد ولی به ما گفت شما برین تو :)). با صاقی و زعفرون رفتیم بوفه پهباد هم افتتاح کردیم.

روز ششم (شنبه)

امروز اولین کلاس بود. کلاس که میگم یعنی یه جایی وسط میدون که یه سایه بون هم داره خداروشکر. هر دفعه هم میخوایم کلاس بریم، باید تخته و صندلی و میز و... رو ببریم یه ده دقیقه هم تا اونجا راهه. بعدشم دوباره برگردونیم آسایشگاه.

مردک یادمون داد چجوری خودمونو معرفی کنیم! وقتی یکی میاد بازدید و سوال میپرسه باید قبلش خودتو معرفی کنی. اینجوری:

سرهنگ: مشکل خاصی که ندارین؟
- بسم الله الرحمن الرحیم. سرباز زینت کشور است! من لیسانس وظیفه آموزشی، فلان فلانی با شغل سازمانی تیرانداز ضد تانک از گروه دوم دسته اول گروهان هشتم گردان حسرت از مرکز تربیت و آموزش {اسم پادگان} آماده‌ی جان فشانی هستم جناب! ... خیر مشکلی نداریم.

صاقی جلوی سرهنگ سوتی داد که مرخصی رفتم! قرار بود نگیم. البته گروهان‌های دیگه هم سوتی داده بودن

سر کلاس بازیاب گف بچه‌ها دارم میشاشم
یکی گفت برو پشت درختی چیزی (دسشویی قُرُقه اکثر مواقع!)
- بابا یه سرهنگی بیاد بگه چکار می‌کنی چی بگم؟
گفتم: بگو بسم الله الرحمن الرحیم. سرباز زینت کشور است! من فلانی هستم جناب. دارم میشاشم

محتوای کلاس‌ها اینجوریه: ۲ ساعت وقت کلاسه ولی ۲ دقیقه محتوا! واقعا ۲ دقیقه‌س! بقیه‌شو میشینیم که بگذره. یا نهایتا فرمانده یکم خاطره تعریف میکنه.

فرمانده گفت کی بلده خودشو خوب معرفی کنه؟
من گفتم من!
- بگو
با صدای بلند داد زدم: بسم الله الرحمن الرحیم. سرباز زینت ...... از مرکز تربیت و آموزش شهید نزایی شناجا...
صدای پاره شدن حضار :))))))))))))
آروم به بچه‌ها گفتم شانس آوردم نگفتم «زنایی» :))))

شایعه شده که تو یه گردان دیگه ۲ نفر کرونا داشتن (این قضیه‌ش جالبه. آخرسر توضیح میدم). کلا یکی از بخش‌های آموزشی، شایعه‌هاش و خبرهای غیر موثقه. نمیدونم بعد از آموزشی هم همین داستانه یا نه.

بهمون اورکت و پلیور و... دادن و یه چیزی به اسم «چهاربند و فانوسقه» که ما بهش میگیم سوتین.

دو تا جمله هست: «ارتش چرا نداره» و «ارتش گدا نیست». با همین دو تا جواب همه سوالا داده میشه.

استوار اومد درس بده. اول کلاس گفت «اینا هم تو امتحان میاد هم بعدا خودتون باید همینا رو به چندتا آموزشی درس بدین. ضایه س بلد نباشین» بعد کاغذ رو برداشت و شروع کرد از رو خوندن!!! بعد رسید به یه جایی گفت «اه این چرا انقد بد خط نوشته :|»

امروز واقعا خیلی سخت بود. از صب هی دارن یادمون میدن که سرهنگ اومد واسه بازدید باید چجوری باشین. چیا بگین و چیا نگین و... و اینکه اولین روز کلاس مون بود و عادت نداشتیم که از ساعت ۷ تا ۱۳ و بعد از ۱۵ تا ۱۸.۵ سر کلاس باشیم و هیچ کاری نکنیم. البته همینکه هیچ کاری نمیکردیم خودش یه مزیت بود. خداروشکر نه رژه و نه ورزش و نه حرکتی. به خاطر ماه رمضون و کرونا با هم.

کیوکوشان دوباره امروز اومد بالای تخت ما: به نظرم اصغر فرهادی و شهاب حسینی اینا خیلی چرتن. جایزه‌هاشونم چون ضد ایران و انقلاب فیلم ساختن بهشون دادن. اصن همین نشان شوالیه مثلا
زعفرون: شجریان هم نشان شوالیه گرفت که
- اونم همینطوره خب
+ وات د فاک؟
- اینا رو از خودم نمیگما! اینا رو امید دانا گفته
+ امید دانا دیگه کیه؟
* علی رحمتی میگه آدم خوبیه :))))))))

یه سری مزخرفات دیگه هم همین دوستمون گفت و بعد گفت:

اینا رو از خبرگزاری های معتبر خوندم
- کجا یعنی؟
+ تسنیم :|
گفتم نه اون خوب نیس! رو تبلیغاتش کلیک نکنیا. برو از فارس‌نیوز بخون رو تبلیغاتشم کلیک کن (تبلیغاتش واسه MediaAd ه :)) )

دعوت می‌کنم به آیا می‌دانستیدی از رفیق‌استوار: (همون که پیش استوار تو اسلحه خونه بود. این دوستمون کلا اطلاعات نامطمئن رو خیلی با قاطعیت می‌گفت)

می‌دونستین کافور رو به مُرده می‌زنن یه دلیلش اینه که بوی بد نده. یه دلیلش هم اینه که اندام‌های جنسی انسان تا ۳ روز بعد از مردن کار میکنه!
هر چی گفتیم چرت نگو کوتاه نیومد
یکی اومد یه توجیه چرت علمی واسش آورد
گفت دیدین از خودم نمیگم؟
گفتم تو که داشتی از خودت میگفتی! این اومد علمیش کرد :))



سایر قسمت‌های این مطلب

سربازیکروناماه رمضان
برنامه نویس فرانت‌اند و علاقه مند به کمک کردن، یاد دادن و یاد گرفتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید