حتما شنیدهاید که واژهها یک «معنی» دارند یک «بار معنایی». معنی همان است که در لغتنامه نوشته؛ بار معنایی اضافه بر معنای اصلی، سوگیری احساسی دارد. نمونهٔ مشهورش همان بفرما و بشین و بتمرگ است.
اگر خوب گوش کنید، تازگی چنین جملههایی میشنویم:
ـ فکر میکنی من خوشحالم که رد شدی؟
ـ بهنظرت من خوشحال شدم که کرونا گرفتی؟
ـ خیال میکنی خوشحالم که پدرت مرد؟
اینجا به ترکیب و بیان این جملهها کاری ندارم که بهنظرم بوی فارسی ندارد و تقلید از انگلیسی است؛ به واژهٔ «خوشحال» کار دارم. معنای خوشحال در لغتنامه چنین آمده است: دلشاد، سرخوش، شاد، خرسند، شادمان، شادکام. معناهای آن را میتوان به دو گروه کلی تقسیم کرد: (۱) خرسند بودن، (۲) شاد بودن. ولی امروزه بار معنایی آن به «شادی» میکشد نه به «خرسندی».
وقتی میگوییم «از مرگ پدرت خوشحال نشدم»، در پسِ ذهن شنونده چنین طنینی دارد که انگار گفتهایم «از مرگ پدرت شاد نشدم». بنابراین طرف حق دارد پیش خودش فکر کند که «ببین چه نفرتی از من دارد؛ نه تو را به خدا، خوشحال هم باش!»
نخیر! نمیگویم باید گفت «از کرونا گرفتنت خرسند نشدم!» ولی خیلی ساده و فارسی میتوانیم بگوییم «راضی نبودم»، «دوست نداشتم»، «نمیخواستم». بهنظرم آن جملههای بالا را باید مانند زیر گفت. یا جوری که به هر حال طوری نباشد که انگار ما از بدبختی طرف شاد شدهایم و با طرز گفتنمان میخواهیم غیرمستقیم به رُخش هم بکشیم.
ـ خیال نکن راضی بودم رد بشوی.
ـ اصلا نمیخواستم کرونا بگیری.
ـ راضی به مرگ پدرت نبودم که!
علاوه بر این اگر چهار تا مترادف برای هر معنی تُک زبان یا قلممان داشته باشیم، با انتخاب کلمهٔ مناسبتر بار معنایی را بهتر میتوانیم منتقل کنیم.
زبان مادریمان را با فارسیِ درست خواندن و فارسیِ اصیل شنیدن پاس بداریم.