گرمایش زمین و کرونا، شست بزرگی است برافراشته برای ما که همچون اَبَرماه در آسمان دمیده است.
تازگی نگاهی به رباعیات خیام انداختم. تلخ بود. یاد مرگِ ناگزیر بر اشعارش سایه انداخته است. خیام هر ظرف سفالی را که میبیند، یادآوری میکند این ظرف که میبینید، روزگاری سر پادشاهی یا روی نگاری بوده است. میگوید هرکس که باشیم، چند روزی هستیم، بعد میرویم و دیگران میآیند.
شاید دلیل این احساس تلخی، دشواری دورهای است که در آن زندگی میکنیم. در دورهای زندگی میکنیم که انتظار داشتیم آسودگی باشد. پزشکی، اقتصاد، مهندسی، مدیریت، کشورداری، سیاست بینالملل، علوم گوناگون همگی به بلوغ رسیدهاند و انسان چشم به کهکشانها و ذرات زیراتمی و دانشهای نوپدید دارد.
اما روزگارِ ما مردمان ایرانزمین که تمدن ششهزارساله داریم خوب نیست. نه فقط وضع ما، حتی خارجیها هم چندان که از خارجیبودنشان انتظار داریم بسامان نیستند.
در دوران نو که ما در آن هستیم قرار بود قانون حاکم باشد؛ ولی قانون خواست کسانی شده که زور بیشتری دارند. قرار بود اخلاق حاکم باشد؛ ولی اخلاق فرمانبرداری از کسانی شده که زور بیشتری دارند. قرار بود امنیت و رفاه باشد؛ ولی امنیت و رفاه برای طرفداران کسانی شده که زور بیشتری دارند. قرار بود عدالت برقرار باشد؛ ولی عدالت شده فراهمکردن نفع و صلاح کسانی که زور بیشتر دارند.
قرار بود روش اربابرعیتی، حتی میان مخلوق و خداوند، کنار برود و روش مردمسالاری و نفع همگانی همراه با فردگرایی با عقلمداری حاکم شود. ولی میبینیم آنها که زور دارند، یا زور را به دست آوردهاند، مسلط میشوند و نفع خودشان را با قدرت، بلکه با شدت، گاهی هم که لازم میدانند با خشونت به دیگران تحمیل میکنند. آنها ارباب و «فرمانروا» هستند و دیگران بنده و رعیت. هرکس با آنها نباشد میشود «بیگانه» و بیگانه برای آنها مانند طبیعت «چیز» است. اهمیت «چیز» برای آنها فقط در بهرهدهیاش است؛ وگرنه یا باید نابود شود یا رها شود تا خودش نابود شود.
ارباب و رعیت، یا دولتهای قدرتمند هستند و دولتهای ضعیف، یا مردم متمدن هستند و مردم غیرمتمدن، یا باسوادها و کمسوادها، یا پولدارها و ندارها، یا آقازادهها و مردم عادی، یا ویژهها و معمولیها، یا دیندارها و بیدینها، یا برعکس بیدینها و دیندارها، یا محلیها و غیربومیها، یا آدمها و حیوانها. حتی بهتازگی دیدیم که چگونه پدر و مادری اربابیِ خودشان را با خشونت بر فرزندان بزرگسالشان اعمال کردند.
هرکس دستش برسد، مال خودش را، عقیده و فرهنگ و هنجار خودش را، سلامت خودش را، جان خودش را با نابودکردن و خرابکردن و کشتن دیگری به دست میآورد. اخلاق شده فراهمکردن نفع خودی، فداکاری شده فداکردن برای خودی، فرهنگ شده همرنگشدن با هنجارهای خودی، اقتصاد شده نابودکردن طبیعت و سرزمین دیگران برای پولدرآوردن خودی.
برای این گفتهها نمونه نیاوردم؛ نمونههای روانفرسا را هر روز در اخبار خارج و داخل میبینیم.
هر یکچندی یکی برآید که منم! / با نعمت و با سیم و زر آید که منم!
چون کارَک او نظام گیرد روزی / ناگه اجل از کمین برآید که منم!
دربارهٔ این رباعی فکر کردم که قدیم در زمان خیام، قدرت فردی بوده است. بیشتر کسانی که فرمانروا میشدند، بعد از مدتی باد به کلهشان میافتاده و غرور برشان میداشته. بعد ناگهان مرگ از کمین بر میآمده و نشان میداده که قدرت واقعی دست کیست.
اما ادارهٔ دنیای امروز بهشکل سیستمی است نه فردی. قدرت دست افکار عمومی و اجتماع است؛ در دست یک نفر آدم نیست که باد به کلهاش بیفتد. از سویی مرگ ویژهٔ آدمهاست؛ با «سیستم» که روشِ گروه بسیاری از انسانها و هنجار و فرهنگ آنها است چهکاری میتواند بکند؟ گیرم یک نفر هم بمیرد.
بدین ترتیب دور از ذهن به نظر میرسد که سیستمها نابودی داشته باشند؛ مثلا روش مطلوب و پذیرفتهشدهٔ حکومتداری یا روابط بینالمللی در جهان تغییر کند. اکنون به همین دلیل شاید دیگر کاری از دست آن قدرت فوق بشری که به آن خدا یا کائنات یا طبیعت میگویند برنمیآید؛ انگار که انسان کاملاً مستقل شده است.
تصویر ابرماه را دیدهاید که ماهِ عظیم، مانند داستانها یا فیلمهای تخیلی در آسمان طلوع میکند؟ به نظر من مشکل گرمایش زمین و بیماری کرونا بیلاخ بزرگی است که همچون ابَرماه در آسمان سیارهٔ ما انسانها دمیده است. انگشت شست خدا یا کائنات یا طبیعت است که رو به ما بلند شده و بهقول خیام از کمین برآمده که منم!
به ما میگوید اگر همچنان خودخواهانه زندگی کنید و همنوعان خودتان را و طبیعتی را که از آن برخاستهاید فدای خواستههای فردی و گروهی بکنید، اگر نگرشِ بهقول سعدی «بنیآدم اعضای یک پیکرند» نداشته باشید و از طبیعتْ تافتهٔ جدابافته باشید، دست از سرتان برنمیدارم.
یک شعر معروف از مثنوی هم هست که برای اینجا مناسب است. دوست دارم تلخیِ این سخن را با گفتهٔ مولوی بگیرم. آن بیت چنانکه معروف است این است: «در کف شیر نر خونخوارهای / غیر تسلیم و رضا کو چارهای»
اکنون اصل آن از مثنوی:
... ای رفیقان راهها را بست یار / آهوی لنگیم و او شیر شکار
جز که تسلیم و رضا کو چارهای / در کف شیر نری، خونخوارهای
او ندارد خواب و خور چون آفتاب / روحها را میکُند بیخورد و خواب
که بیا من باش یا همخوی من / تا ببینی در تجلی روی من...