پارت ۲:سلطان زمستان دنبالمون!
نرگس دست به کمر میرقصه و خودش رو توی آینه برانداز میکنه، باد لا به لای برگها میوزه و تق تق ضربههای دارکوب ریتم آهنگش میشه؛ بید مجنون برای اولین بار سرش رو بالا میاره و روی سر ابری که از ذوق دیدار پسرک به زمین اومده نقل میپاشه. شب بوها شب رو فراموش کردن و عطرشون روز رو به آغوش کشیده.
پسرک دستهاش رو با ریتم باد تکون میده و گیتارش رو از روی شونهاش پایین میاره که اواز بخونه و سنجاب رو از خواب بیدار کنه.
دستش رو به سمتم میگیره و من رو به رقص دعوت میکنه؛ تابستون به میلههای قندیل زدهی زندون کوچکش نکیه میزنه و میخنده، احتمالا به این فکر میکنه که گونههام از آلبالوی تازه هم قرمز تر شده.
رد کردن دست پسرک سختتر از قبول کردنشه، من رو به سمت زمین صافی که باد آب و جارو کرده میکشونه، فکر نمیکنم حتی تابستون هم بتونه به این زیبایی برقصه، مه دور پاهامون میچرخه و همراهیمون میکنه. انگار اونهم از این آهنگ جدید خوشش اومده.
پروانه کنجکاو میشه که ببینه صدای کیه که از ابریشم اون هم نرم تره، سر از پیله بیرون میاره و بالهاش رو باز میکنه تا دور پسر بگرده و به تخته بزنه که کسی چشمش نکنه.
به چشم بهم زدنی جای قندیلهای گریان رو گلهای رنگارنگ پر میکنن و قفس یخزدهی تابستون دیگه نمیتونه اون رو به بند اسارت بکشه.
آغوش تابستون خیلی گرمه، فکر میکنم برای همین سلطان زمستان نمیذاره کسی اون رو ببینه تا دل به این گرما بسپره.
اون پسرک اما، خنکای عشق رو دنبال خودش میکشه و زندگی رو روی دوش بقیه میذاره.
با شنیدن صدای گرومپ گرومپ برخورد پاگندههای یخی روی زمین، خودم رو از بغل تابستون بیرون میکشم:《 صدای پای پاگندههای سلطان زمستان رو از اینجاام میتونم بشنوم؛ پاییز جامون رو پیدا کرده.》
پسرک از اون نگاههای:《غم به دلت راه نده.》ای بهم میندازه و سوت بلندی میزنه. تابستون میخنده و میگه:《 نگران نباش، بهار خوب بلده چطوری مثل ماهی از دست اون زمستون احمق سر بخوره.》