از آخرین باری که اینجا سفرهی دلم رو پهن کردم و حرفهام رو روش تک به تک چیدم تقریبا یک سال میگذره، یک سال شلوغ و شیطون که ابرها رو چیده روی زمین و درخت هارو کاشته توی آسمون! ( زندگیم در این حد از این رو به اون رو شده توی این یک سال(
گویا خونی که ازت جاریه میشه اون جوهری که باهاش مینویسی و من جوهرم رو خیلی وقته از دست دادم. دوباره باید بخورم زمین و قلمم رو بزنم به زخمم تا بازم بتونم بنویسم وگرنه چیزی برای گفتن ندارم.
توی این یه سال یه پروانه پیدا کردم که با بالهاش زخمهام رو میپوشونه؛ با همون لبخندهایی که صبح ها خورشید خانوم یواشکی از پشت پنجره سرک میکشه که ببینتشون و اون صدایی که مرغ آوازه خون وقتی میشنوه از خودش خجالت میکشه و پشت درخت قایم میشه.
واقعا خوشحالم که میتونم یه جوری کلماتم رو بهم ببافم که همه یک درصد، فقط یک درصد از اون زیبایی ای که توی تو میبینم رو احساس کنن. مثل خورشید که انقدر برای ماه خوند و خوند و خوند که همهی دنیا ماه رو سنبل زیبایی میدونن با اینکه روی صورتش پر چاله چولست.
پروانه ی آبی بال شکسته ی من، با جوهر نوشته هام بالهات رو نقاشی میکنم و انقدر برات مینویسم و مینویسم که بشی یه سنبل از زیباترینها.