اگر فردا بی من شروع شد،
سلام صبح را بی من پاسخ بده.
راه های نرفتهات را بی من برو.من زیر خروار خروار خاک میخوابم.
اگر فردا بی من شروع شد،کتاب هایت را بی من بخوان.مانند من نباش.من تمام معشوقه های نویسندگان را،تو می دیدم اما تو تصور نکن.خیلی دردناک است!
اگر فردا بی من شروع شد،دستانت را گرم نگه دار.دستان من سرد خواهند شد زیر تلی از خاک.
من سر به مهر خواهم مرد.کسی از راز هایم با خبر نخواهد شد و تو نیز راحت وبی دردسر،آواز بخوان.
اگر فردا بی من شروع شد،در گذشته گیر نکن.من مسافر گذشته ها و زادهی غم هاهستم.سردی دستانم روی سردی نوشتهام تاثیر گذاشته است.مرا ببخش!
اگر فردا بی من شروع شد،هم گام با باد بدو.تنها نمان.من که گفتم زمین دور ماه می گردد اما به او نمی رسد.
شاید تقدیرم این است.
اگر فردا بی من شروع شد،دیگر نگران نباش.منی نیست که گاه و بی گاه آزارت دهد.که نام و حرف هایش هربار بر تو تحمیل گردد.تحمیلی نیست.میدانم تورا شایسته نیستم.لابهلای نگاه های سنگین دیگران کمرم خواهد شکست و لای حرف هایشان به تو نخواهم رسید.
اگر فردا بی من شروع شد،بی خیال باش و تنهایم بگذار.یک ساعت دو ساعت نه،محدودیتی نداری.میتوانی سالیانِ سال هم به سراغم نیایی.
اگرفردا بی من شروع شد،تا ابد در فردا بمان.من در گذشته خواهم ماند.این زیر.تنها.ارام و مسکوت تر از همیشه.شانه هایم خمیده زیر بار غم و مسئولیت خواهد بود.از سینهام گلِ غم خواهد رویید.
برای تو
که بچینی و به تار موهایت بیاویزی.من دیگر نخواهم بود.شاید تکیهگاهت به غم،از من محکمتر و بی آزار تر بود.