‹ ??????? ›
‹ ??????? ›
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

‹ توی عوضی ›

you can play music to give a better mood!

خونِ روی ساعدش تازه‌ست. رد خون به دستش برنمی‌گرده؛ گردنش داره خونریزی میکنه...

هر تپش قلب کوچیکش شدت خونریزی رو بیشتر میکنه.

چه بلایی سر این تن بیچاره اومده؟ مسیر حادثه رو نمیشه راحت دنبال کرد.

ظاهرا یه تصادف وحشتناکِ، که کمترین آسیبش مرگ تن زخمی‌ایِ که از جای بوسه های تو خونریزی کرده...



اره. اون تن منم. منم که با واقعیت وجودت تصادف کردم، که با حقیقت پست افکار و احساساتت محکم برخورد کردم.

منم که به جای خون تو رگام، خاطراتت جاری شده. منم که دارم با از دست دادن خاطراتت، جونمو از دست میدم.

اون تن زخمی و بی روح منم؛ بعد تصادف با روی واقعی تو.

توی لعنتی‌ای که توی سرم بزرگترین فکر هر شب و روز بودی. افکار و عواطف و احساسم تو یه کلمه خلاصه میشد... دقیقا خود توی عوضی!

اما الان دیگه حالم خوب میشه. چون دیگه نیستم که نبودنتو ببینم. که با خاطره‌هات روز و شبامو سپری کنم.

یادته گلومو میبوسیدی و زیر لب میگفتی امنیت وجودمی!

حالا با نا امن ترین حس دنیا تصادف کردم.

دیگه خسته‌تر از اونم که حتی بتونم فکر کنم؛ چشمام سنگین شده، سرم داغ.

فکر کنم این نا امنی به آخرش رسیده. حس خوبیه بعد همه امنیتی که تو به دروغ برام ساخته بودی.

چشمامو میبندم، خاطره‌هات داره از یادم میره، خون از تنم.

امیدوارم وجودت بدون امینت تنم نلرزه. دستات سرد نشه، چشمات سگنین نشه...

خواب قشنگ ابدیم داره شروع میشه، این یکی با حرفای تو فرق میکنه. واقعا ابدیِ!

شبت بخیر ابد من!(:

تصادفداستانکخاطرهقلبعاشقانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید