°یک عدد زهرا •
°یک عدد زهرا •
خواندن ۲ دقیقه·۸ روز پیش

باران:

من،تو،باران:)
من،تو،باران:)


همین‌که استاد می گوید:
می تونین برید!
دوپای دیگر قرض می کنم و با سرعت می‌دوم.خودم را به خانه می‌رسانم و بعد نمی دانم چگونه خود را به محل قرارمان می رسانم.بازهم فراموش‌کرده ای ماسک بزنی.از کیفم ماسکی در میاورم و تو سرت را پایین می آوری تا ماسک را روی صورتت بگذارم.قبل از آنکه روی پاهایم بایستم تا قدم کمی بلند تر شود،بوسه ای روی موهایم می‌گذاری.
لبخندی روی لبم می نشیند.ماسک را روی صورتت مرتب می کنم.چشم هایت را نگاه می کنم.دستی در ابروهایت می کشم.
-نخندا...
-ببخشید شما پیشگویید خانم؟
-نه چشماتونو می‌شناسم آقا!
ماسک می زنم.دستت را می گیرم.باران می بارد! مثل همیشه صورتم را به آسمان گرفتم تا خیس شود.
چشم هایم را باز می کنم.از چین های اطراف چشمانت،از ستاره های داخل چشمت، با ذوق نگاه کردنت به خودم را متوجه می شوم؛حتی می توانم لبخندت را از زیر ماسک ببینم.
گونه هایم گل می اندازد.هنوز هم عادت نکردم به اینگونه نگاه هایت! چشمم را می دزدم و سرم را پایین می اندازم که قهقه‌ای می‌زنی و از شانه هایم مرا می کشی تا بیشتر در آغوشت فرو روم.
کمی بعد من مانند جوجه ای در آغوش تو در حال له شدن هستم و دلم نمی خواهد اعتراضی کنم.
فکری به سرم می زند.دستم را به سمتت دراز می کنم.دستم را میگیری.البته از نگاهت می توانم بخوانم که گیج شده ای و منتظر ادامه ی حرکتم هستی.
جلویت تعظیم می کنم و بعد سعی می کنم با آهنگی که وجود ندارد هماهنگ برقصم و تو را با خود همراه کنم!
خنده ات گرفته اما به دیوانگی هایم پاسخ مثبت می دهی و از ته دل همراهی‌ام می کنی!
زیر باران می‌رقصیم که پیرزنی داد می‌زند:
-بی حیاها،وسط پارک جای این کاراس؟ الان گشت و صدا می زنم!
دستت را بالاتر میگیری و مرا دور خودم می چرخانی و بعد نگاهی به پیرزن می اندازی.پیرزن غضب آلود نگاهت می کند و گشت را صدا می زند.
دستت را می کشم و می دویم.من،تو،باران! تمام چیزی که می خواهم را دارم.
از ته دل می خندم و وقتی از دیدرس پیرزن و گشت خارج می شویم باز خودم را در آغوشت پرت می کنم.جاخورده مرا به آغوش می کشی.
-ترسیدی؟
-نه.من یک انسان به شدت بغلی هستم! سوال بعد جناب؟
-کوالا؟
-آم برای شما شاید،احتمالا،حتما ! خندتو نخور راحت باش!
می خندی و من خدا را شکر می کنم از داشتنت از اینکه می توانم حالت را خوب کنم.
دست در دست قدم می‌زنیم.خیابان ها را وجب می‌کنیم.
صدای رعد و برق خیلی بلند است.به تو نگاه می کنم.
تو دیرکرده ای!
آنقدر دیر کرده ای که انگار هرگز نیامدی!
لعنت به صدای بلند رعد و برق؛الان حتی خیالت هم نیامده و من تنها در باران قدم می زنم. :)

بارانعاشقانهدلنوشتهداستانبارانعاشقانهدلنوشتهداستان
دانشجوی انیمیشن علاقه مند به نوشتن :) اینستاگرام وتلگرام @zahra_ghasemyzadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید