چشمانم را باز می کنم.لبخندی روی لبم مینشیند.آنقدر مرا سفت در آغوشت گرفتی که نمیتوانم تکان بخورم.
سرم را در سینه ات فرو می کنم.لبخندم پهن تر میشود.
تو را بو می کنم.مثل همیشه،هیچ بویی نمی دهی.فقط بوی خاص خودت است.بویی که نه بوی شامپو را دارد و نه هیچ عطر و ادکلنی!
پلک می زنم.مژه هایم به سینه ات میخورد و خنده ام میگیرد.
سرجایم میمانم.حس میکنم این تمام چیزی بوده که همیشه به دنبالش بودم.دنبال آغوش تو!
دست هایت که کمی شل تر می شود؛دستم را روی سرت می کشم.موهایت را نوازش می کنم.دستی به روی ته ریش هایت می کشم.ته ریش هایی که چند روز است آن ها را سر و سامان ندادی.چندتار آن ها سفید شده... دلم برای آن ها قنج می رود.
بوسه ای روی گونه ات می گذارم.کمی تکان میخوری و لبخند میزنی.از همان ها که چال گونهات مشخص میشود.
میدانم بیداری!
همیشه قرار است تو ادا دربیاوری که خوابی و من تمام اجزای صورتت را ،اینکه کنارم هستی را بررسی کنم و بعد از اطمینان حاصل کردن؛بروم پی کارهای خانه.
خانه ای که تو درونش هستی،من هستم و بالاخره ما شدهایم:)