حجم زیادی از غر در این پست نهفته شده،اگر قراره گارد بگیرید نخونید با تشکر:)
این روزها خیلی ذهنم درگیره که چرا آدمها دیگه جرئت دوست داشتن ندارن و بیشتر از اون جرئت ابراز علاقه:)
اگه عاشق بشی چی میشه؟ اگه بهش بگی چی؟
دنیا تموم میشه؟میمیری؟
میدونم این حرفا شعاری به نظر میاد ولی من خسته شدم و به شخصه از آدمهای ترسو بدم اومده.
آدمهایی که همیشه پشت یه چیزی قایم میشن که احساساتشون رو دور بریزن یا سعی کنن پنهانش کنن و در نهایت با خودشون به گور می برن و چقدر احساساتی دیدم که می تونست به ثمر برسه و هردو طرف به خاطر غرور،ترس یا هرچیز دیگه ای که به نظرم مسخره هستن،از خودشون و احساسشون و تموم چیزهایی که می تونستن داشته باشن گذشتن!
شاید فکر کنید از دست یک شخص خاصی عصبانیم یا اشخاص خاصی؛ درسته!
من خیلی عصبانی ام که فکر میکنید خانمها متوجه نگاهتون یا چیزهای دیگه نمیشن و شما وانمود میکنید که اتفاقی نیفتاده و هیچی نمیگین و بدتر از همه اینه که انقدر نمیگین تا طرفو از دست بدین:)
فقط یه سری آدم اندکی هستن که هنوز منتظر میمونن که شجاعتتون رو به کار ببندید که شاید یه روزی دهن باز کنید و حرف بزنید ولی بعضی وقتا انقدر از اطراف بهشون فشار میارن که مجبور میشن پا بذارن رو دلشون یا اون شجاعتی که طرف مقابل خرج نمی کنه رو خودشون، جمع کنن و در نهایت بیان صحبت کنن:)
نمیگم که ابراز علاقه از سمت خانمها مشکل داره،نه! من با ترسو بودن مشکل دارم،با تنها گذاشتن اون شخص توی دوسم داره یا ازم متنفره مشکل دارم.
اینکه بذارین توی خیالاتش عاشقتون باشه و توی واقعیت نذارین این حسو تجربه کنه و حتی باهم تجربه کنین مشکل دارم.
یا اینکه میذارین توی یه باتلاق عمیق دست و پا بزنه تا فرو بره و غرق بشه،مشکل دارم.
من مشکلم با ایناس.از کسی خوشت میاد بگو فوقش میگه نه! فوقش دوسال بهم میریزی و بعد میری پی زندگیت.نه اینکه تا سالیان سال نتونی فراموشش کنی و مثل یه درویش با خاطرات و خیالات طرف زندگی کنی و بعضی وقتا گند بزنی به زندگی خودت و یه شخص دیگه و فرزندی که احتمالا به دنیا میاری :))
خلاصه که زندگی یه باره،یکیتون دست بجنبونه.
شاید شد.خدا رو چه دیدی شاید شد!