ویرگول
ورودثبت نام
°یک عدد زهرا •
°یک عدد زهرا •
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

گمانم جسارت:

فکر می کردم اگر باهوش تر عمل کنم درست می شود.سر راهش ایستادم.پشت سرش دویدم اما نایستاد.به شیشه کوبیدم،نگاهم کرد و زمزمه کرد"دیرمه".

راست می گفت.خیلی دیر کرده بود.نمی دانم من دیر کرده بودم یا او.می دانم دیر رسیدیم.

به هرحال به هر دری زدم.باید می دیدمش.حرف هایی زدم،جسارت و شجاعتی از خودم نشان دادم که نمی دانستم از کجا می آیند!

فقط می دانستم حرف های حبس شده درون سینه ام را باید به او می گفتم.باید می گفتم و او جوابم را می داد!

دیدمش کنارش ایستادم.اولین باری بود که تا این حد به او نزدیک می شدم.شاید چون آنقدر کنارش احساس امنیت داشتم که آدم های اطرافمان را یادم می رفت.خوب نگاهش کردم اما نه آنقدر که قلبم باز دست و پایش را گم کند.

خودش سر حرف را باز کرده بود.انگار اضطرابم از چهره ام مشخص بود اما نمی دانست قرار است چه بگویم!

با تمام استرسی که به قلبم چنگ می زد،با شرمی که تمام تنم را فرا گرفته بود و ترسی که زانوانم را می لرزاند او انگار مرا نشناخت و غمی بالاتر از این نبود.در آخر باز صدایش زدم.بازگشت.دهانم را مثل ماهی باز و بست کردم جانم بالا آمد اما اعتراف کردم و نشد...!

با تمام استرسی که به قلبم چنگ می زد،با شرمی که تمام تنم را فرا گرفته بود و ترسی که زانوانم را می لرزاند مثل ماهی چندباری دهانم را باز و بست کردم و در نهایت...گفتم!او انگار مرا نشناخت و غمی بالاتر از این نبود.در آخر باز صدایش زدم.بازگشت.اعتراف کردم و نشد!با تمام استرسی که به قلبم چنگ می زد،با شرمی که تمام تنم را فرا گرفته بود و ترسی که زانوانم را می لرزاند مثل ماهی چندباری دهانم را باز و بست کردم و در نهایت...گفتم!او انگار مرا نشناخت و غمی بالاتر از این نبود.در آخر باز صدایش زدم.بازگشت.اعتراف کردم و نشد!

نه خوشحالم و نه ناراحت.فقط گیجم.چیزی که همیشه بوده ام! اما الان گیج تر از قبلم...

نمیدانم با رویاهای آینده ای که روی سرم خراب شده اند یا با شرمی که هروقت گوشه ای می نشینم به سراغم می آید چه کنم!

اما در عین حال خوشحال و سبکبارم... به او اعتراف کردم،در نزدیک ترین حالت به او ایستاده بودم و چشم هایش را با دقت دیدم.شیطنتش را حس کردم.بدون اینکه بخواهم لباسم او را لمس کرده و...

هنوز هم نمی دانم چه بگویم! خوشحال باشم که از بلاتکلیفی در آمده ام یا ناراحت از ویرانه ی رویا پردازی هایم:)

هرچه که هست،حالم حال جالبی نیست ولی هست...توصیفش سخت است.اصلا بیخیالش،حال شما چطور است؟!

زهرا قاسمی زادهداستاندلنوشتهعشقتنهایی
دانشجوی انیمیشن علاقه مند به نوشتن :) اینستاگرام وتلگرام @zahra_ghasemyzadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید