کسی نمیداند شاره جان چه کسی بود اما میدانیم که عاشقی داشت سخت دلشکسته و نوایی نواخت که هنوز با گذشت سالیان سوزش را با خود به همراه دارد. سوزی از سر عشق، سوزی از سر درد، سوزی که هر انسانی از هرجای دنیا که باشد آن را میفهمد، چه فارسیزبان باشد چه چینی چه نروژی.
بله زبانهای دیگری هستند جز زبان کلمات، زبانهایی با کلماتی دیگر که گاه با تصویر، موسیقی، نگاه و گاه با سکوت صحبت میکنند.
روزهایی هست که کلمات خستهاند، کز میکنند و گوشهگیر میشوند، میخواهند که فقط نگاه کنند، بشنوند و و سکوت کنند، برای من این روزها فقط موسیقی و دوربین و کفشهایم به دادم میرسند. کتانیهایم را پا میکنم، دوربینم را میاندازم در کولهام و گوشی موبایلم را پر کنم از آهنگهایی که عاشقشان هستم. هدفن به گوش راه میافتم در این شهر و به درختهای خشکیده و گلهای تازه و آسمان آبی و زبالههای همه جا پر شده، زشتی و زیباییهایش میرسم و از خودم دور میشوم، از کلمات، از این خودآگاه سرسخت...
مهمان میشوم به زبان موسیقی و مهمانتان میکنم به این نوای زیبای بینوایی با تنظیمی مدرن از موسیقی خراسانی:
میگویند در روزهای دور در صفحات پیشین تاریخ ایران، زمانی که سختی و سردی هجوم اقوام متجاوز به شمال خراسان گرمای حضور ایلیاتی مردمان سرزمینمان را به سردی میکشاند. در روزی که معشوقه داستان ما در آن سوی راه از یارش در این سوی راه جدا افتاد، این آتش عشق بود که سوز این جدایی را به اوج آسمان سرد تنهایی کشاند و پرتویی از آن را بر قلب بخشی خراسانی افکند.
پرتویی که از قلبش بر زبانش جاری شد و همچون برق شمشیری رو به سوی متجاوز، راه را خطاب قرار می دهد و شکوه از روزگار میکند که او را از یارش جدا کرده.