زیبا مغربی
زیبا مغربی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

هنوز کرونا نیامده بود

مثل فیلم همشهری کین، همه ما در رویاهای بچگی‌مان می‌مانیم حتی اگر حسابی پیر شویم. ناخودآگاه هر کاری کنیم همان هستیم که در آن دوره ناب و خالص کودکی بودیم. ‌

آن روز مردی در ایستگاه اتوبوس داشت سطل بزرگی را برای شستشو جابجا می‌کرد، آن روز هنوز کرونا نیامده بود؛ آن روز، روز آرامی بود که از واهمه جدیدی خبر نمی‌داد.

چیزی باعث شد گوشی موبایل را در آورم و از پشت شیشه اتوبوس عکسی بردارم. همان میل مبهم کودکی بود که در سازه پیش ساخته با شیروانی‌ قرمزش، ردیف دور کاج‌ها و کوه‌های پشتش چیز آشنایی می‌دید، چیزی شبیه نقاشی‌های کودکی‌: یک خانه، یک افق دور، یک ردیف درخت و پشتش کوه رنگ پریده که خورشیدش را از دست داده بود ...

روزهای کودکی آرام آرام رفتند، جوانی کم‌کم بارو بندیلش را جمع کرد و میانسالی جایش را گرفت. کرونا آمد و خطر مرگ را به همه ما یادآوری کرد و من هنوز به همان افق‌های دور کودکی دل بسته‌ام، به همان جایی که همیشه چیزی برای گفتن داشت.


کروناهمشهری کینکودکیرویاآرامش
کوچ نویسندگی و یادگیری http://zibamaghrebi.ir/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید