زیبا مغربی
زیبا مغربی
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

دوست داشتن خود، آری یا نه؟

حتما شما هم این روزها با عبارت «خودت را دوست داشته باش» زیاد برخورد کرده‌اید. این عبارت که به شاه جمله جملات تأکیدی تبدیل شده است، از همان دست جمله‌هایی است که به درستی‌اش ایمان داریم و گاه و بیگاه سعی می‌کنیم آن را در زندگی خودمان پیاده کنیم و خودمان را دوست بداریم، اما شاید گاهی هم شده که از خودمان بپرسیم :«چطور باید خود را دوست داشت؟» یا حتی با آن به مشکل خورده باشیم که مگر دوست داشتن چیزی نیست که قرار است رو به سوی دیگری باشد؟

من به شخصه بارها و بارها این سوال را از خود پرسیده‌ام که دوست داشتن، آیا همان چیزی نیست که باید از ما به سوی دیگری فرستاده شود و در عوض ما هم آن را از سوی دیگری دریافت کنیم؟ جواب بیشتر کارشناسان و متخصصان روانشناسی و رشد فردی و قس علی هذا این است که اگر شما خودتان را دوست نداشته باشید، نمی‌توانید دیگران را هم دوست داشته باشید و مثالشان همان مثال معروف ماسک اکسیژن هواپیما است که در صورت بروز خطر از سقف هواپیما بیرون می‌افتد. دستورالعمل این است که اول ماسک خودت را بزن (اول خودت را دوست بدار) و بعد به دیگری کمک کن.

اما نکته من اینجا است دوست داشتن امری آموختنی است و آنکه آن را آموخته باشد، می‌تواند آن را ادا کند چه در حق خودش و چه در حق دیگری.


دوست داشتن خود برای بسیاری از ما یک عبارت کلی و مبهم است و ما دقیقا نمی‌دانیم که باید با آن چه کنیم و چگونه خودمان را دوست بداریم. اگر کسی دوست داشتن را بلد باشد هم می‌تواند آن را برای خودش خرج کند و هم برای دیگری، پس نکته خودت را دوست بدار دقیقا چیست و چرا ما باید خودمان را دوست بداریم؟ چرا به ما نمی‌گویند دوست داشتن را یاد بگیر؟ همان‌طور که می‌گویند ثروتمند شدن را یاد بگیر؟ دلیلش ساده است زیرا دوست داشتن به شکل ذاتی رو به سوی دیگری دارد برخلاف تلاش برای ثروتمند شدن که عموما برای رضایت شخصی انجام می‌گیرد. موضوع اینجا است که اغلب مواقع دوست داشتنی دیگران همراه با نوعی نیاز و کمبود است زیرا همه ما تشنه محبت و توجه از سوی دیگری هستیم ولی تردید داریم که شایستگی‌اش را داشته باشیم برای همین آن را از سر ترس طلب می‌کنیم البته گاهی با طلبکاری و گاهی با بدهکار کردن خودمان.

عبارت «خود را دوست بدار» در واقع می‌خواهد به ما یاد آور شود که ما فی‌نفسه ارزشمند هستیم و دست از تلاش و تمنا برای دوست داشته شدن برداریم و بدانیم که دوست داشتنی هستیم.

چگونه خود را دوست بداریم؟

از آنجایی که دوست داشتن طبیعتا دیگری را هدف قرار می‌دهد،‌خوب است که دوست داشتن دیگری را بررسی کنیم و بعدش ببینیم که اگر همان روش را بخواهیم روی خودمان پیاده کنیم، چه شکلی به خود می‌گیرد؟


بیایید نوزادی تازه به دنیا آمده را تصور کنیم با مادر و پدری شایسته که تمام عشق و علاقه‌شان را به نوزاد می‌دهند زیرا که عاشقانه او را دوست دارند و دلشان می‌خواهد بهترین‌ها و دار و ندارشان را برای نوزادشان بدهند،‌ بنابراین مادر و پدر تمام توجه‌شان را می‌دهند تا نیازهای نوزادشان را برطرف کنند، خواب و خوراک و بهداشتش را و همین‌طور آغوش گرم و مطمئنی را کودک به آن نیاز دارد، صدای قلبی که نوزاد باید بشنود تا آرامش پیدا کند، بخندد و بخوابد. آن‌ها تمام سعیشان را می‌کنند تا اگر کودک کمترین ناراحتی‌ای پیدا کرد به سرعت آن را برطرف و مشکلش را رفع کنند.

در در همین مقایسه کوچک متوجه می‌شویم که ابتدایی‌ترین شکل دوست داشتن خودمان، توجه به نیازهای زیستی‌مان است. ما همان نوزادی هستیم که بزرگ و مستقل شده‌ایم اما همچنان نیازمند خواب و خوراک و امنیت هستیم اما کداممان به این موارد توجه می‌کنیم؟ خواب خوب، خوراک خوب و توجه به همه نیازهای زیستی.

آدم‌های زیادی دوروبرم هستند که دائما در حال خوردن انواع و اقسام مسکن‌ها برای سردرد، معده درد و انواع بیماری‌های مزمنی هستند که همیشه آن‌ها را دنبال می‌کنند. کدام از ما مرتبا جسممان را بررسی می‌کنیم و مثل پدر و مادری دلسوز پی ریشه‌یابی بی‌خوابی یا سردردهای مزمنمان هستیم. آیا ما صدای گریه نوزادی خود را می‌شنویم؟ خواب و خوراک و بهداشت خوبی برای خودمان تدارک می‌بینیم؟ اینجا همان جایی است که پای خودمراقبتی یا SELF-CARE به عنوان اولین قدم دوست داشتن خود باز می‌شود. من اگر خودم را دوست بدارم حتما جسمم را هم دوست دارم.

و اما بخش دوم ماجرای دوست داشتن خود. نوزاد به تدریج بزرگ‌تر می‌شود و والدین در نقش والدی خود با بایدها و نبایدها محبت و عشق جسمانی را پشت سرمی‌گذارند و وارد ارتباط عاطفی روانی و عاطفی با رفتارهای کودک می‌شوند. و متاسفانه عشق بی غل و غش آن‌ها وارد فاز مشروط سازی می‌شود زیرا کودک حالا می‌تواند از خود اراده به خرج دهد و صرفا جسمی ناتوان نیست.

در این مسیر کودک به تدریج یاد می‌گیرد که انجام چه کارهایی توجه و محبت والدین را به همراه دارد و به تدریج روانش در همزیستی با دیگران شروع به شکل‌گیر می‌کند، روانی که برای جلب محبت شرطی می‌شود. اگر والدین کودک آنچنان که باید هویت کودک را از رفتارهایش جدا نکنند و هویت او را براساس خطاها یا برتری‌هایش شکل دهند، روان کودک، یا به عبارت بهتر عزت نفس او به شکل طبیعی رشد نمی‌کند. کودک یا رنجور یا آزارگر می‌شود و قواعدی نانوشته را در زندگیش به کار می‌گیرد که عمدتا ناشی از خودکم‌بینی یا خود بزرگ‌بینی است و هیچ کدام از این دو، برای او دوست داشتن را به همراه نمی‌آورد بلکه معامله‌ای برای رسیدن به نیازهای روانی او، یعنی جلب توجه و محبت را در پی می‌آورد.

اینجا هم بگذارید از مثالی که رو به سوی دیگری دارد، استفاده کنم. ما در زندگیمان چه کسانی را به لحاظ عاطفی و نه برآورده کردن نیازهای جسمانی‌مان دوست داریم؟ آن‌هایی که ما را نقد می‌کنند؟ مورد آزار زبانی یا رفتاری قرار می‌دهند؟ یا از آن بدتر کاملا به ما بی‌توجه هستند؟ مسلم است که این افراد به هیچ عنوان نمی‌توانند مورد علاقه ما باشند، ما به کسانی عشق می‌ورزیم که فکر می‌کنیم ما را قضاوت نمی‌کنند، با دیگران مقایسه نمی‌کنند، از همه مهم‌تر ما را خیلی خوب می‌شناسند و درک می‌کنند و نقاط ضعف و قوت ما را با همدلی زیادی درک می‌کنند، آنها مشوق ما هستند و هویت ما را به خاطر نقاط ضعفمان زیر سوال نمی‌برند.

حالا اگر بخواهیم با خودمان روراست باشیم باید این پرسش را بپرسیم که آیا ما می‌توانیم خودمان را بدون مقایسه با دیگری، دقیقا همان طوری که هستیم دوست داشته باشیم؟ آیا ما دائما در حال سرکوفت زدن به خودمان نیستیم یا خودمان را بزرگ‌تر و بهتر از دیگران نمی‌دانیم؟ آنقدر بهتر و مهم‌تر که همیشه مورد خشم و حسد دیگران قرار می‌گیریم؟ وقتی روابط ما شکلی از «اعتماد متقابل» نیست و دائما احساس تهدید از سوی دیگران می‌کنیم در حقیقت می‌شود گفت که ما اصلا به خود اعتماد و احترامی نداریم.

بنابراین بخش دوم و مهم دوست داشتن خود، همان چیزی است که از آن به عزت نفس یاد می‌شود یعنی من عزیز هستم. من دوست داشتنی هستم و من با همه معایب و خوبی‌هایم، انسانی شایسته و ارزشمندم.

برخلاف تصور، این خود ما هستیم که شدیدترین و سخت ترین نقدها را بخودمان می‌کنیم و دائما در حال سرزنش و مقایسه خودمان هستیم درنتیجه کاری که باید بکنیم این است که خودمان را بهتر بشناسیم و خودمان را بهتر درک کنیم و با خود خودمان همدلی کنیم و در نهایت به خودمان اعتماد داشته باشیم همان طور که انتظار داریم دیگرانی که ما را دوست دارند این کار را برایمان انجام دهند نه تنها بدون نقد و قضاوت، بلکه با احترام و مهربانی.

دوست داشتن خود یا دیگری، یک سبک زندگی است که یا کسی آن را بلد است یا بلد نیست، خودم و خودت هم ندارد.

آسان‌ترین کار این است که با جسممان شروع کنیم. به بدنمان توجه کنیم به آن محبت کنیم بدون آنکه آن را زیر تیغ جراحان یا رژیم‌های وحشتناک ببریم: «من همین طور که هستم دوست داشتنی و خواستنی‌ام» حتی اگر مطابق معیارهای کلیشه‌ای زیبا و متوازن بیرونی نباشم.

پذیرش بدن،‌ یکی از مهم‌ترین و سخت‌ترین بخش‌های دوست داشتن خود است. دوست داشتن خود و دیگری،‌ معنا و مفهومی مشخص دارد: خودت را ببین، خودت را (جسم و روانت را) بشناس، خودت را درک کن، با خودت همدلی کن و به آن احترام بگذار و در نهایت تو، عاشق خودت و همه خواهی شد.

عزت نفسدوست داشتن خوداعتماد به نفسخود مراقبتیدوست داشتنی
کوچ نویسندگی و یادگیری http://zibamaghrebi.ir/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید