از کرامات کودک-شیخ ما: عشق و کلام و آهنگ

بریم بیست سال بعد. این دفعه میخوام به آهنگ screen shot بپردازم. در این شعر شاهد برشی از صحنه زندگی مایکل گیرا هستید.

معرفی میکنم: شیخ بازی‌گوش ما، مایکل گیرا.
معرفی میکنم: شیخ بازی‌گوش ما، مایکل گیرا.

اول شعر. اما قبلش یه نکته بگم. به دلیل ابهام بیش از حد کلماتی که در داخل شعر هستند، ترجمه این شعر به فارسی خوب از آب در نمیاد (حداقل من قادر نیستم درست ترجمه کنم). پس بیشتر از اینکه به ترجمه نگاه کنید، به خود متن انگلیسی دقت کنید:

Love, child, reach, rise, sight, blind, steal, light
Mind, scar, clear, fire, clean, right, pure, kind
Sun, come, sky, tar, mouth, sand, teeth, tongue
Cut, push, reach, inside, feed, breathe, touch, come

عشق، کودک، دست‌یابی [/یا ایجاد رابطه]، برخاستن [/یا صعود و قیام]، نظر و منظر، عجز و جهل، نظر دزدکی، نور و روشنایی.
ذهن، زخم، زدودن، آتش، پاک و منزه، حقّ، خالص، مهربان.
خورشید، وقوع [/یا آمدن]، فلک، قیرمالی [/ یا دوده یا جرم]، دهان، ریگ [/یا عزم و اراده]، دندان‌ها، زبان.
چاک و برش، فشار، نِیل، درون، تأمین سوخت، تنفس، لمس، وقوع [/یا آمدن].

No pain, no death, no fear, no hate, no time, no now, no suffering
No touch, no loss, no hand, no sense, no wound, no waste, no lust, no fear
No mind, no greed, no suffering, no thought, no hurt, no hands to reach
No knife, no words, no lie, no cure, no need, no hate, no will, no speech

نه دردی، نه مرگی، نه ترسی، نه کینه‌ای، نه زمانی، نه حالی، نه رنجی.
نه لمسی، نه فقدانی، نه قول و قراری، نه احساسی، نه زخمی، نه اتلافی، نه شهوتی، نه ترسی.
نه ذهنی، نه حرصی، نه رنجی، نه فکری، نه گزندی، نه دستی برای ایجاد ارتباط.
نه تیغی، نه بحثی، نه دروغی، نه درمانی، نه نیازی، نه کینه‎‌ای، نه اراده‌ای، نه کلامی.

No dream, no sleep, no suffering

نه رویایی، نه خوابی، نه رنجی.

No pain, no now, no time, no here
No knife, no mind, no hand, no fear

نه دردی، نه حالی، نه زمانی، نه اینجایی.
نه تیغی، نه ذهنی، نه قول و قراری، نه ترسی.

Love! Now!
Breathe! Now!
Here! Now!
Here! Now!
Here! Now!

عشق بورز! در همین حال!
دم بزن! در همین حال!
در این‌ جا! در این حال!
در این‌ جا! در این حال!
در این‌ جا! در این حال!

این از ترجمه شعر

خود آهنگ رو حتما گوش بدید. قبلا گفتم موسیقی گیرا عین یه موجود زنده است. یه موجود زنده از بساطت و سادگی شروع می‌کنه و در طول مسیر زندگی‌اش هر قدر جلوتر میره، پیچیده‌تر و غنی‌تر میشه. یه انسان از جهل شروع میکنه، اما در طول مسیر مدام بر علمش افزوده میشه. این موسیقی هم همینه. از یه چیز ساده شروع میشه و در ادامه مدام بهش اضافه میشه. این آهنگ دقیقا یه سفره؛ یه سفر غیر تکراری که هر چقدر جلوتر بری، جالب‌تر هم میشه.

اما برسیم به تحلیل شعر.

معتقدم مایکل تمام عمرش خواسته آزاد زندگی کنه و در نهایت آزاد شده. پس، این چیزی که در شعر می‌بینید، طریق آزادیه.

هگل کمک میکنه شعر رو بهتر درک کنیم. در حکمت هگل، روح وقتی به دنیا میاد، به صورت غریزی زندگی رو می‌خواد، یعنی، بی‌واسطه اراده می‌کنه. اما خب اگه روح در این مرحله بمونه، هنوز آزاد نیست. آزادی در منطق هگل هم درست مثل چیزی که در حکمت چین یا حکمت اسلامی پیدا میشه، ایجاد یه نوع تعادل بین خواستن و نخواستن زندگیه، یه نوع تعادل بین خواست مرگ و زندگی. روح زمانی آزاد میشه که در عین حال که هیچ وابستگی به زندگی نداره و برای مرگ آماده است، تا آخرین لحظه زندگی رو میخواد و بهش می‌چسبه. پس، روح برای اینکه آزاد بشه، باید یه دور همه چیز رو نفی کنه و مجددا به زندگی برگرده.

مایکل گیرا در سه بخش این شعر داره به این سه مرحله اشاره میکنه.

بخش اول با دو کلمه عشق و کودک شروع میشه. به نظر میرسه مایکل به تولد یک روح بر اثر عشق اشاره میکنه و در ادامه می‌بینیم که این روح کودک چطور همه چیز رو امتحان می‌کنه، شکست میخوره، زخم می‌بینه، خوب میشه و بدون فکر سراغ هر چیزی میره.
بخش دوم که با نه شروع میشه، زمانیه که این روح در خودش و زندگی تأمل میکنه. این مرحلیه که روح با تأمل در خودش از خودش و زندگی و جامعه بیگانه میشه. در اینجا، روح تلاش میکنه با نفی زندگی و اراده و شناخت (یعنی با خواست مرگ) به آزادی برسه و می‎‌بینید که به این طریق موفق میشه هر درد و رنجی رو از بین ببره.

بودیسم و یه سری از عرفا و زاهدان و تارکان دنیا در این مرحله گیر می‌کنند. اما روح مایکل بالاخره از این مرحله گذر میکنه و به خواست زندگی برمی‌گرده. اما این بار به یه وحدت درونی دست پیدا میکنه. این بار دیگه روح نمیخواد هر کاری رو به هر قیمتی انجام بده و فقط یه چیز میخواد:

در لحظه حال عاشقانه زندگی کنه.

و نکته جالبش اینه که این رو امر میکنه؛ یعنی، به خودش حکم میکنه که این طور زندگی کن.

دو تا نکته بگم و تمام.

نکته اول، در مورد حکم آخر و به طور مشخص:

Here! Now!

اگه با قصه سه پرسش تولستوی آشنا باشید، اون قصه هم همین حرف رو میزنه.

هگل هم با همین مضمون یه شعر داره:

گل سرخ این‌جاست، اینجا برقص.

نکته اینه: هر کاری میخوای بکنی، همین الان اون کار رو بکن. اگه میخوای آزاد زندگی کنی، همین الان آزاد زندگی کن. اگه میخوای عشق بر جهان غالب بشه، در همین لحظه و در همین جا عاشقانه زندگی کن.

اما خب متاسفانه در جامعه ایران می‌بینیم که هر کسی با این بهانه که نمیشه و نمی‌ذارن و همه همین‌اند و امثال اینها از انجام کار درست طفره میرن.

مثلا به طرف میگی برو کرسی آزاداندیشی راه بنداز، به این بهانه که نمیذارن، مسدود میکنه.

متاسفانه خیلی‌ها هنوز عمق حکمت این گزاره ساده رو نفهمیدند. گزاره خیلی ساده است: اینجا و اکنون. اما کمتر کسی قادره بر اساس این گزاره زندگی کنه.

نکته دوم، در مورد خود طریق آزادی باید به یاد داشته باشیم که در سنت عرفانی ما هم این طریق شناخته شده. این طریقیه که فرد برای آزادی مجبوره طی کنه. حتی فردی مثل محمد هم این طریق رو طی کرده. خیلی‌ها این مسیر رو طی کردند و در نتیجه طی این طریق، به کرامات و معجزاتی دست پیدا کردند.

محمد بساط ظلم رو بهم می‌زنه و کتاب قانون میاره. مایکل در این حد نیست. اما خب کراماتی که داره، بسیار قشنگ‌اند.

مایکل در دنیایی که صنعت پورنوگرافی عشق رو به لجن کشیده، عاشقانه زندگی کرده و یه الگو از عشق به ما ارائه میده (به این متن رجوع کنید). علاوه بر اون، شریف زندگی کرده (به این متن رجوع کنید).

البته باید دقت کنیم که اینها در اصل وظیفه است. اما خب ما در دنیایی زندگی میکنیم که هیچی سر جاش نیست. حتی اگه بخواهیم شریف و یا با عشق زندگی کنیم هم چون نمیدونیم شرافت و عشق چیه، گند میزنیم و در نهایت به خودخواهی می‌رسیم. مایکل یه استثنا است، اگرچه که تنها نیست. معدود افرادی هستند که هنوز سالم‌اند.

علاوه بر اون، مایکل موسیقی و آهنگ رو آزاد کرده، یعنی یه الگو و یه معیار برای کار موسیقیایی به ما ارائه میده و این کار رو در دنیایی انجام میده که سرمایه موسیقی رو تبدیل به یه کالا کرده (در مورد معیارهای موسیقی آزاد به این متن رجوع کنید).

باز هم میگم. سلام فرمانده آشغال محضه. یکی این رو به آقای خامنه‌ای حالی کنه، چون حتی این مسئول هم در این زمینه‌ها جهل زیادی داره. ایشون فرمانده جنگه، در مورد موسیقی چیزی نمیدونه.

شعر مایکل هم بسیار قشنگه. فارغ از محتوای غنی، شعر مایکل به لحاظ صوری هم بسیار قدرتمنده.

همین شعر رو نگاه کنید. به ایجاز و اختصاری که این شعر ازش برخورداره، دقت کنید.

مایکل کل زندگیش رو با یه سری کلمه (که هر کدومش یه جمله) است بیان میکنه. حتی میشه گفت کل فلسفه روح هگل رو در این چند کلمه خلاصه میکنه.

ایجاز و اختصار یه مهارته که هر کسی به دستش نمیاره.

پ.ن: محمد بساط ظلم رو برچید. مایکل موفق به این کار نشده. پس محمد کار بسیار بزرگتری انجام داده. اما مایکل یه چیز داره که محمد نداره: مایکل موسیقی رو آزاد کرده.