«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
عکسداستانک (۲۷: راکت!)
هفتم آپریل سال ۲۰۲۲ میلادی: روز روشن: فلسطین اشغالی و غیراشغالی:
اسراییل چند جای فلسطین و نوار غزّه را موشکباران میکند. از او میپرسند": "دیوانه! دوباره این چه کار کثیفی بود که کردی؟" و او جواب میدهد: "این پاسخ محکم ما به راکتی بود که از سوی فلسطینیها، به سمت ما پرتاب شد. خوشبختانه ما موفق شدیم راکت آنها را منهدم کنیم!"
رهبران گروههای مقاومت فلسطین، پس از شنیدن این خبر تلخ و اندوهبار، با تعجب و عصبانیّت، با یکدیگر تماس گرفته و این سوال را از هم پرسیدند؟ "آقا شما بودید که بیخبر، به سمت این دیوانهها راکت پرتاب کردید؟" و همگی جواب مشابهی شنیدند: "نه آقا، والله ما نبودیم. خودمان هم الان میخواستیم به شما زنگ بزنیم و همین را بپرسیم!"
خلاصه پس از چند ساعت تنش و کش و قوس، گروههای فلسطینی، طی بیانیهای، اسراییل را کذّاب منطقه خوانده و موشکباران آنها را بهانهجویی بیپایه و اساس دانسته و به شدّت محکوم کردند و گفتند اسراییل باید منتظر انتقام سخت ما باشد.
هفتم آپریل سال ۲۰۲۲ میلادی: شب تاریک: خانهی یکی از رهبران گروههای مقاومت فلسطینی:
_ پدر! دیروز که شما نبودید، صهیونها، دوباره آمدند توی محلّهی ما، گشتزنی و کلّی شلوغکاری کردند!
+ پسرم درست بگو چه کار کردند؟
_ اولش فقط روی ما آب پاشیدند. بعدش که دیدند ما داریم کیف و تمسخرشان میکنیم، گاز اشکآور و گلولههای پلاستیکی به سمت ما پرتاب کردند.
+ برای کسی که اتفاقی نیفتاد؟
_ فقط خالد و احمد کمی زخمی شدند.
+ شما چه کار کردید؟
_ ما هم برای اینکه آنها گورشان را زودتر گم کنند، مثل همیشه، هر چه که به دستمان رسید به سمتشان پرتاب کردیم.
+ خوب کاری کردید. جلوی این نامردها، باید به هر روشی که میشود، ایستادگی کرد. فقط مراقب خودت باش پسرم، مادرت طاقت یک داغ دیگر را ندارد.
_ چشم. فقط پدر زحمت میکشی یه راکت تنیس دیگر برای من بخری؟
+ مگر همین ماه پیش نبود که برای تو راکت تنیس گرفتم؟
_ عذر میخواهم پدر. دیروز که این لعنتیها آمدند. من و چند تا از بچّهها، با راکت تنیسمان سنگ به سمتشان پرتاب کردیم. ولی وقتی اوضاع خراب شد و خالد و احمد زخمی شدند، هول شدم و راکت تنیسم را به سمت آنها پرتاب کردم. آن نامردها هم راکت تنیس مرا شکستند.
+ [با خنده]: راکت تنیس؟ هان؟ عجب!
_ شکسته شدن راکت من خنده دارد؟
+ نه پسرم. خندهی من برای این نیست! اتفاقاً استفاده از راکت تنیس ابتکار خوبی است.
_ بله پدر. از وقتی از راکت تنیس، استفاده میکنیم سنگهایمان دقیقتر به نشانه میخورند. ولی من آخر هم نفهمیدم شما برای چی خندیدید؟
+ هیچی پسرم، چیز خاصّی نیست. قول میدهم یک راکت تنیس بهتر برای تو بخرم. دیگر دیر وقت است، برو بخواب. من هم باید بروم فوراً با چند جا تماس بگیرم!
یادداشت مرتبط:
دو یادداشت پیشین:
گاهنامهی دستانداز شماره بیست و دو:
دوستان عزیز و فرهیخته، مهلت نویسندگی برای موضوعات گاهنامهی شماره بیست و دو، طبق قرار قبلی، به پایان رسید و آخرین فهرست شرکتکنندگان در مسابقهی دستانداز، در پایانِ مطلبِ «چگونه یک میلیون غلط املایی را مثل آب خوردن، وارد بازار نشر کنیم؟!»، آمده است. دوستانی که در مسابقه شرکت کردهاند، لطف کنند برای انجام رایدهی و تکمیل فرایند حضور خود، فهرست و توضیحات پایان این مطلب را به دقّت مطالعه کنند.
چنانچه وقت داشتید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام:
مطلبی دیگر از این انتشارات
عکس داستانک(قسمت چهارم:چرا می خندم؟!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
عکس داستانک(قسمت پانزدهم:خط عابر پیاده!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
عکس داستانک(قسمت بیست و یکم:سیلی!)