دوستدار نوشتن :)
نوشتهای که قرار بود بدون شرح باشد
به نام خدای مهربانِ درختان
سلام بر دوستدارانِ درخت
روز دوم یا سوم سال 1403 خورشیدی بود که دختری به نام "میم. ر" به خواهرش به نام "میم.ر.ض" پیشنهاد داد به پیاده روی بروند. هر دو آنها عاشق پیاده روی بودند پس "میم.ر.ض" بدون درنگ پذیرفت. ناگهان به یادش آمد که چند روز پیش در ویرگول نوشتهای خوانده که در آن بر اهمیت پاکسازی تاکید شده است. بنابراین "میم.ر.ض" دو دستکش برداشت و موضوع را با خواهرش درمیان گذاشت.
آنها به سمت پارک محله که «ایرانشهر» نام دارد راهی شدند. "میم.ر.ض" تا جایی که توانست، بعضی از زبالهها را از پای درختان جمع کرد و خواهرش عکس گرفت.
تصاویر بخشی از این تلاش دونفره را در ادامه ملاحظه میکنید.
در نهایت بخشی از زبالهها جمع شد.
و راهی سطل زباله گردید.
پ.ن:
سپاس فراوان از کاربر خمول گرامی برای ایده خوب و دغدغه ارزشمندشون . همچنین از دختر مهتاب عزیز برای اطلاع رسانی و پیگیری این ایده ممنونم.
ویرایش عکسها را من انجام دادم. به نظرم خوب نشده ولی فعلا چاره دیگری ندارم.🤷♀️
من فقط شیشه و زبالههای پلاستیکی بزرگتر را جمع کردم و فقط هم بخشی از پارک را. وگرنه اگر قرار بود مثلا ته سیگار و تمام زبالهها را جمع کنیم که فکر کنم زمان بسیار زیادی لازم بود و نیاز بود که یک تیم بزرگتر باشیم.
بعد از پارک رفتیم سمت کتابفروشی، در تمام مسیر پیاده رو و فضای سبز حاشیه خیابان پر از زباله بود :((
مطلبی دیگر از این انتشارات
بهترین پاکسازی من
مطلبی دیگر از این انتشارات
چسبِ زخمی برایِ روح...
مطلبی دیگر از این انتشارات
پیلافر پِن: یه خودکار کیان پیدا کردم جادوییه