خرده خلاقیت ها (۹)

لازم است همین ابتدا در مورد تسلیحاتی که در این تصویر به کار رفته است، توضیح دهم:
پوکه ی خالی که در راس این اثر می بینید از یادگاری های موجود در لوازم خاطره انگیز به جا مانده از دوران کودکی بنده است. نمی دانم از طرف چه کسی و از کجا به من رسیده است. کم نبودند کسانی که در آن ایّام به جنگ می رفتند و برای ما هدیه هایی از این دست می آورند. امّا تیر کوچکتر که به گمانم برای اسلحه ی کُلت باشد و هنوز فشنگ بر سر دارد را به همراه چند تای دیگر که آنها نیز فشنگ بر سر دارند در کناره ی خاکیِ بزرگراه کرج قزوین و به فاصله ی دویست متری از خانه، پیدا کردم. آنقدر یادم هست که آنها را در کنار یک آتش نیمه خاموش و در فصل زمستان، پیدا کردم. در حالی که خاکی و دودآلود بودند. زمانی پیاده روی از این خاکی کنار بزرگراه، از تفریحات عجیب(!) و ثابت دست انداز محسوب می شد. در این پیاده روی ها، چیزهای دیگری هم می دیدم که هم به درد برداشتن نمی خوردند و هم به درد نوشتن در این متن!
نمی دانم این اثر نیاز به شرح دارد یا خیر؟!
تیر کوچکتر که جوانتر است و هنوز فشنگ بر سر دارد. یعنی همان تیری که هنوز از هیچ اسلحه ای شلیک نشده است، تیر بزرگتر که سنّی از آن گذشته و فشنگی بر سر ندارد یا همان تیری که روزی از لوله ی اسلحه بیرون آمده و شلیک شده است را بر روی کولش گرفته و دارد می برد.
تیری که زمانی شلیک شده است، به جز انتقال تجربه، دیگر حرفی برای گفتن ندارد. زندگی کمرش را خم کرده است. امّا تیری که هنوز شلیک نشده است، سرشار از غرور است. سینه ای که سپر کرده است نشان از همین غرور دارد. امّا گویی این جوان پر غرور، هنوز برای پیران احترام قائل است و خوب می داند که برای کسب موفقیت باید در محضر پیران کسب تجربه کند و این شعر زیبا را آویزه ی گوش خود دارد:«گشایش از دمِ پیران بود جوانان را/به خاک بوسِ هدف تیر بی کمان نرسد!» و پیری که بر دوش جوان، نشسته است نیز به خوبی آگاه است که:«درد پیری را جوانی می کند درمان و بس/آه کاین درمان نباشد در دکان هیچ کس!»(اشعار استفاده شده در این متن، از صائب تبریزی است)
خدا بیامرز مادر بزرگم که یک بازیگر به تمام معنا بود. در حالی که فیلم این حرفی که می زد را بازی می کرد. می گفت جوانها سینه شان را سپر می کنند و در حالیکه گویی با صدای محکم می گویند:« دارمُ دارم، دارمُ دارم!» راه می روند و پیرها با کمری خمیده و پاهای پرانتزی و در حالیکه گویی با صدای لرزان می گویند:«داشتمُ داشتم، داشتمُ داشتم!» راه می روند!
خرده خلاقیت های شماره ی قبل:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%AE%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82%DB%8C%D8%AA-%D9%87%D8%A7-%DB%B8-mbclie6o8yrp
مطلب قبلیم:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%85%D8%AD%D8%B5%D9%88%D9%84-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D9%88-%DB%8C%DA%A9-%D8%B4%D8%A8-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D8%B1%D9%86%D8%B7%DB%8C%D9%86%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86-%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF-%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D9%88-%DB%8C%DA%A9-%D8%B4%D8%A8-dd3soktkfkjm
مطلب بعدی:(البته به شرط حیات و دورماندن از ممات)

چگونه ویرگول از «هر چی دوست داری بنویس» به «هر چی دوست داری بفروش»، تغییر هویت داد؟!

یادش به خیر: مطلب زیر را در تاریخ ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ منتشر کردم.
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%88%D9%84%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%85%D9%86-%DA%A9%D8%AC%D8%A7%D8%B3%D8%AA-fk2fmqg5pge5
حُسن ختام: فریدون مشیری:

از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل،

از همان روزی که فرزندان «آدم»،

زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید؛

آدمیّت مرد!

گرچه «آدم» زنده بود.