?... نویسنده ☜ مینویسم تا زنده بمانم ? . •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •.پیج من روبیکا?? https://rubika.ir/fateme_sadat_jazaeri .•. •. •.• کانال من در ایتا??@saraye_dastan
?قدرت احســاســات❤
?پردهٔ اول:
دوست یا فامیلتان خاطرهی مشترکی را برایتان تعریف میکند و شما آن را به یاد نمیآورید. دوستتان بیشتر و بیشتر تلاش میکند تا با آوردن شواهد مختلف، آن خاطره را برایتان زنده کند اما بی فایده است.
✅ذهن شما آن واقعه را زیر خروار فراموشی دفن کرده است.
?پردهٔ دوم:
شاداب و رها به همراه دوستانتان به یک کافه میروید. سر میز مینشینید و مشغول گپ و گفت میشوید. صدای خندههای عمیقتان توجه اطرافیان را به سمت شما جلب میکند. ناگهان باندهای رستوران موسیقی را پخش میکند.
با شنیدن آن موسیقی لبخند روی لبهایتان خشک میشود. گویی دلتان از روی یک بلندی سقوط میکن. دهانتان چون کویری تشنه خشک میشود و ضربان قلبتان به طرز عجیبی بالا میرود.
به ناگه آنهمه شادی و نشاط جای خودش را به غم و دلشوره و دلتنگی میدهد.
✅ ابتدا متوجه نمیشوید چه اتفاقی در وجودتان رخ داده. ذهنتان به یاد نمیآورد کِی و کجا این موسیقی را شنیدهاید ولی تمام احساساتی را که در گذشته هنگام شنیدن این آهنگ داشتهاید، در وجودتان تداعی میکند.
?پردهٔ سوم:
به همراه خواهر یا دوست صمیمیتان برای خرید طلا به یک پاساژ نوساخت میروید. آنقدر محو زرق و برق مغازهها و اجناس داخل ویترینها میشوید که شور و شعف همهی وجودتان را فرا میگیرد. یک انگشتر طلا چشمتان را میگیرد. وارد مغازه میشوید تا قیمت آن را بپرسید. به محض ورود بوی عطری آشنا حالتان را دگرگون میسازد. در آنی شور و شعف در وجودتان فروکش میکند و جای آن را حس عشق و بی قراری میگیرد.
در ابتدا به خاطر نمیآورید این بو را کجا استشمام کردهاید. سرتان گیج میرود، دستتان رابه دیوار میگیرید. چشمانتان را میبندید و به مغزتان فشار میآورید تا صاحب این عطر آشنا را به یاد بیاورید. جرقهای محو در ذهنتان زده میشود. عمیقتر بو میکشید و چشمانتان را روی هم فشار میدهید.
✅ اینبار همراه با بوی عطر، تصویری در ذهنتان ترسیم میشود. تصویر کسی که سالها قبل با او در رابطهی عاشقانه بودهاید و از چنین عطری استفاده میکرد و با هربار بوییدنش همین احساسات در شما شکل میگرفت. سالها پیش با تنفر از او جدا شدهاید و مدتهاست که حتی به او فکر هم نکردهاید و او را به دست فراموشی سپردهاید و اکنون این بوی آشنا بدون اختیار و خواستِ شما، حس عشق و بیقراریِ آن زمان را در وجودتان تداعی میکند.
?پردهٔ چهارم:
صبح است و در حال قدم زدن در پارک هستید. صدای چَهچَه پرندگان و هوای دل انگیز صبحگاهی، حسابی شما را سرحال و آرام کرده. دستهایتان را باز میکنید و با چند نفس عمیــــــق، اکسیژن خالص را به داخل ریههایتان میکشید. حس آرامش همهی وجودتان را در بر گرفته است.
به ناگه صدای زنگ موبایل رفتگر پارک بلند میشود. در لحظه اضطراب و تشویش همهی وجودتان را فرامیگیرد و آرامشتان را قربانی میکند. قلبتان با شدت به قفسهی سینهتان میکوبد به حدی که دیگر قادر به ادامه دادن نیستید.
روی نیمکت پارک مینشینید و به این میاندیشید که چرا شنیدن آن صدا، این حجم از استرس را در شما تولید کرد؟ و تا این اندازه شما را به هم ریخت؟
اما چیزی به یادتان نمیآید.
✅ بیشتر به ذهنتان فشار میآورید و بالاخره به خاطر میآورید در کودکی صدای زنگ ساعتی که شما را برای امتحانات صبحگاهی بیدار میکرده مانند همین صدا بوده و شما با شنیدن دوبارهی این صدا پس از سالها، همان احساس در وجودتان تداعی میشود.
❗برگردید عقب و پردهی اول را با سایر پردهها مقایسه کنید❗
چرا در پردهی اول دوستتان هرچه تلاش کرد تا با آوردن شواهد مختلف، واقعهای را به یادتان بیاورد، موفق نشد، ولی در پردههای بعدی یک موسیقی، یک بو، یک صدا، به راحتی احساساتِ رویدادی را که مدتها در لایههای ذهنتان دفن شده بود، برای شما تداعی و زنده کرد؟
❓آیا میدانید علت این امر چیست❓
چون مغز ما (در قسمت حافظهی احساسات) احساسات را بیشتر و سریعتر از اتفاقات بازیابی میکند.
❓❗شما از این حقیقت چه نتیجهای میگیرید؟
✅ نتیجهای که من میگیرم این است که حواسم به احساساتی که در اطرافیان و عزیزانم ایجاد میکنم، باشد. آنها ممکن است رفتارم را فراموش کنند اما احساسی را که در آنها ایجاد کردهام هرگز فراموش نخواهند کرد و مغزشان در هر موقعیت مشابه یا با هر شاهدی آن حس را (مثبت یا منفی) برایشان تداعی میکند.
✅ و نتیجهی مهمتری که میگیرم این است که با همهی توانم حواسم راجمع کنم که در لوح سفیدِ ناخودآگاهِ فرزندِ کوچکم چه احساساتی را حک میکنم؟!
احساساتی که مبنای تمام رفتارها، ادراکات، واکنشها، انتخابها، افکار و برداشتهای او را مینهد.
عامداً در پاراگراف قبل از واژهی حک استفاده کردم. چون این احساساتِ ثبت شده، هرگز و هرگز از ضمیر ناخودآگاه او پاک نخواهد شد و تا پایان عمر او را همراهی خواهد کرد.
در ناخودآگاه فرزندانمان بهترین و کاربردیترین احساسات را حک کنیم!
نویسنده:
••✧-❥فاطمه سادات جزائری❥-✧••
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی عضلاتت ورزیده میشوند، خندهات میگیرد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستانای من و ❤مامانیم?(قسمت سوم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستانای من و❤مامانیم?(قسمت چهارم)