حسین حمیدیا | Hossein Hamidia زمان گذشته بود.باید میرفتم تا به آخرین اتوبوسی که به سمت شهر راهی میشد برسم.ناگهان یادم آمد سالهاست به شهر مهاجرت کردهام، بیآنکه برگشته باشم...داستان من از همینجا شروع شد. پستهای حسین حمیدیا | Hossein Hamidia در انتشارات انتشارات فریلند سایر پستها در ویرگول حسین حمیدیا | Hossein Hamidia در انتشارات فریلند ۵ سال پیش - خواندن ۸ دقیقه بعد میریم میخوریم پپرونی*... داستانش طولانی است اما سر راست است! از یک جایی به بعد در زندگیام تصمی...
حسین حمیدیا | Hossein Hamidia در انتشارات فریلند ۵ سال پیش - خواندن ۸ دقیقه بعد میریم میخوریم پپرونی*... داستانش طولانی است اما سر راست است! از یک جایی به بعد در زندگیام تصمی...