نانوا هم جوش شیرین می زند...
دل به مرغان مهاجر نبند...

تو همیشه
بوی رفتن میدادی
و من نمیدانستم
نباید هیچ وقت
دل به مرغان مهاجر بست
حال که میروی
از خود
کمی دل خوش
کمی امید به فردا
و کمی زندگی
برای این دل خسته
به یادگار
باقی بگذار
هیچ نگران مباش
چمدانت را
خودم خواهم بست
هیچ دلهره نداشته باش
اینجا قطارها
همیشه با تاخیر
حرکت میکنند
پس مطمئن باش
هیچ کس
جا نخواهند ماند
وقتی قطار حرکت کرد
از پنجرهی آن
به سکو نگاه کن
من تا آخر
آنجا هستم
با اشکهایم
با دلتنگیهایم
و با خاطرات نیمه تمامم
تو را
بدرقه خواهم کرد
خداحافظ
ای عشق ناکام من
خداحافظ
خداحافظ
خداحافظ...
۳ اسفند ۱۴۰۳
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرزمین مهر!؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
قراردادِ مرگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
خداوند شعر و غزل...؟