خط عشق، ایستگاه آخر

این نامه را فرصتی برای آخرین واژگان رد و بدل شده میان خودم و خودت بدان. برای بیان تمام آنچه فرصت نشد در آخرین لحظات با هم بودنمان به تو بگویم.

تو دیوار ندبه‌ای، بلند و بی‌پاسخ و من یک مسلمان فلسطینی‌ام. غمگین، با اورشلیمی بی‌قبله، بی‌اذان،بی هیچ ستاره‌ای در آسمان و بی امید در دل!

دنیای ما اندازه‌ی هم نبود. تو مدام هوشیار که ناگاه دردی از راه نرسد و چیزی را به بهای گزاف نبرد، من هم که... من! عقیده داشتی عاشق واقعی زود میفهمد که باید خود را از زهر وجود آدم اشتباهی آزاد کند و دنبال نوش‌دارویی بگردد که التیامش دهد تا به یگانگی برسد.

راست میگفتی. نمیتوانستیم با هم باشیم و فصل مشترک زندگی‌مان را به زور ورق بزنیم. آنها هم راست میگفتند: در خیابان های سرد شب، جز خداحافظ خداحافظ صدایی نیست.

راستش دل کندن از تو سخت‌ترین کاری نبود که کردم، بخشیدنت اما سخت‌ترین کار کرده‌ام بود، شاید هم سخت‌ترین کار نکرده‌ام!

از آن روز، زمان ناصاف شد. ساعت خانه عقب میماند. مزه قهوه فرق میکرد. هر روز انگار چیزی کم داشت. سپیدار، آواز نمیخواند، آفتابگردان سرش پایین بود.

بعد از رفتنت، جای خالی نبودنت را به بغض‌های گلوسوز دادی و حرف های پژمرده‌ی نشنیده و دود در سینه. عشق تو را در طوفان کلمات، خاموش و در سینه‌ام فروزان دمیدم حال اما از من برای تو هیچ نمیماند جز چندی ترانه از یک دیوانه که بوی بی‌کسی گرفته‌‌اند.

تتمه ی بودنت که بعد از رفتنت روی کتاب نیمه خوانده‌ام، روی قهوه ی سرد شده ی روی میز جا مانده، باقی مانده‌ای از تو روی پوستم، روی آغوش خالی‌ام و به روی دستهای تنهایم سنگینی میکند.

کتابهایی که برایم خریده‌ای دیگر آنقدر قشنگ نیستند. جمله‌هایی که زیرشان خط کشیده بودم، دیگر آنقدرها هم عمیق نیستند. نیستند چون تو نیستی. من برای فهمیدن تاوان دادم. فهمیدن اینکه جای خالی بعضی چیزها هرگز پر نمی‌شوند حتی اگر با چیزی شبیه خودشان پر شود.

آیینه به دروغ چهره ی مرا نشان میدهد. کدام من؟ تمامم شده تو. تنها باقی مانده از من، آهنگ سکوتی است که هرگز پایان نخواهد یافت.

راستش من تو را یک بار از دست ندادم این تکه‌های وجودم بود که رها در بازی سرنوشت، با سرکشی تمام از من نافرمانی کرد و به تو پیوست. من در آغوش دوستان و خانواده‌ام دنبال آغوش تو گشتم اما هیچکدامشان تو نبودند. تو دوری و ممتنع، مثل یک ستاره دور با هزاران سال نوری فاصله از من.

دنبالم نیا. پیدا نمی شوم. میدانی؟ هیچ‌کس نمی‌تواند چیزی را که از دست رفته، در همان جای قبلی پیدا کند.

شاید جایی میان باران، هنوز تکه‌ای از نگاه‌هایمان مانده باشد که با من بخار شود و در دریا فرو رود و شاید در جایی از دنیا قطره‌هایی از جنس من، تو را لمس کند. آخر عشق حتی وقتی که تمام می شود، آغاز میگردد!

اعلام نتایج مسابقه نویسندگی سه فصل عشق : سه شنبه ۶ آبان

پرانتزهای سرخابی و بنفش، مثالی از مجزا کردن جمله‌های نویسندگان از همدیگر می‌باشد. برای خواندن کامل هر نوشته، روی لینک‌های آبی، کلیک کنید.
پرانتزهای سرخابی و بنفش، مثالی از مجزا کردن جمله‌های نویسندگان از همدیگر می‌باشد. برای خواندن کامل هر نوشته، روی لینک‌های آبی، کلیک کنید.

نویسندگان: روان نویس، real_mahan ، درخت بی پایان، Kanî، مأوا، B.O.W ، Shadi_Gholamzade، آیما شیخ، زهرایی که من باشم، ناصر اعظمی، تهمتن، دختری از تبار ماه، شیردشت زاده، یلدای روشن، فاطمه میم، زهره نایبی، سمیوس بلایت، Parisa_Asadi ، راوی سپیده دم، مهسا کاظمی، فرانک یعقوبیان، سید خانوم، Krk

گردآورنده: خودنویس