در کار کلام
فهرست لغات و توضیحات در مورد برخی از اصطلاحات هگل
«an sich», «fur sich», «an und fur sich»
من این سه تا اصطلاح رو ترجمه میکنم، «فینفسه»، «لنفسه»، «فینفسه لنفسه». اما درک اینکه این سه تا دقیقاً چه معنایی دارند، یکمی پیچیده است.
اول اینکه، بنا به گفته اینوود، در زبان روزمره آلمانی هر سه تای این عبارات به معنی «مستقل بودن» هستند. کسی که در خودشه، یا کسی که برای خودشه، مستقل از دیگرانه.
باز هم به گفته اینوود، هگل از این عبارات، بعضی جاها به همین معنای روزمره استفاده میکنه. یعنی تمام این عبارات از نظر هگل معنای استقلال دارند.
اما هگل یه معنای مخصوص به هر کدوم اضافه کرده، یعنی تلاش کرده بین انحای مختلف استقلال تمایز قائل بشه.
فینفسه رو در نظر بگیریم. از نظر وولف، شی فینفسه یعنی اینکه شی رو در خودش و مستقل از تمام روابطش با سایر چیزها در نظر بگیریم. از طرف دیگه، از نظر کانت، شی فینفسه، خود چیزه مستقل از رابطهاش با شناخت انسان.
اما هگل معتقده این استقلال، استقلال واقعی نیست. انسانی که خودش رو از تمام جهان میبره و در خودش فرو میره، از هیچ فعلیت و اثرگذاری برخوردار نیست (یعنی صرفاً یه موجود بالقوه است) چون اثرگذاری مستلزم غیر خوده.
پس هر چیزی برای اینکه از بالقوگی خارج و بالفعل بشه، باید با غیر خودش وارد ارتباط بشه.
مثلاً بیایید یه شیر رو بهطور فینفسه و مستقل از تمام روابطش (با شیرهای دیگه، سبک زندگیاش، غذاش، محیطزیستش و ...) در نظر بگیریم. این شیر چه تفاوتی با یه گربه داره؟ از نظر هگل، هیچ. چون شیر اگه شیر شده، بهخاطر محیطیه که درش زندگی میکنه، بهخاطر غذاییه که شکار میکنه، بهخاطر نوع روابطیه که با سایر شیرها داره. اگه این چیزها رو از شیر بگیریم، این شیر، یه شیر بالفعل نیست و هیچ تفاوتی با سایر گربهسانان نداره.
پس شیر، برای اینکه بالفعل شیر باشه، باید با غیر خودش وارد ارتباط بگیره، یعنی در غیر خودش حاضر بشه (dasein).
پس، استقلالی که یه چیز بهطور فینفسه ازش برخورداره، استقلال حقیقی نیست. یعنی اگه یه چیز برای اینکه به استقلال دست پیدا کنه، تمام روابطش رو قطع کنه و درون خودش فرو بره، در اشتباهه.
اما فینفسه علاوه بر معنای «بالقوه» یه معنای دیگه هم داره. هگل میگه کودک فینفسه معقوله. یعنی رفتارش از عقلانیت برخورداره، اما خودش آگاه نیست. اما فیلسوفی که از بالا بهش نگاه میکنه، عقلانیت رفتار کودک رو درک میکنه. پس در مورد روح، بالقوگی یه معنای «ناخودآگاهی» هم داره. انسان اگه میخواد لنفسه (بالفعل و خودآگاه) معقول بشه، باید از خودش بیرون بزنه و با دیگران ارتباط بگیره.
این در مورد فینفسه. لنفسه هم از طرف دیگه یه معنای استقلال داره، و چیزی که لنفسه شده، برخلاف چیز فینفسه، بالفعل هم هست. اما این استقلال هم استقلال واقعی نیست.
به مثال شیر برگردیم. یه شیر بالفعل و واقعی رو در نظر بگیریم (یعنی شیری که از خودش خارج شده و با محیط، سایر شیرها و غذاش وارد ارتباط شده). این شیر لنفسه است. یعنی شیری که فقط به فکر خودشه و برای بقای خودش تلاش میکنه. این شیر اصلا به این فکر نمیکنه که آهو برای بقای خودش چه کار میکنه، یا مثلا وجود لاشخورها چه اهمیتی برای بقای خودش داره. شیر لنفسه فقط خودش رو میبینه و برای خودش کار میکنه. اما این استقلال هم واقعی نیست، چون شیر به همان اندازه که برای خودشه، برای دیگران هم هست. یعنی لاشخور و یا کفتار از شکار شیر استفاده میکنند. پس شیر فقط لنفسه نیست، لغیره هم هست (شیر برای لاشخور و یه زیستبوم بزرگتر کار میکنه). شیر فقط یکی از اجزای یه کل بزرگتره که با انجام دادن وظیفه خاص خودش به بقای کل کمک میکنه. یعنی درنهایت، اجزا در راستای بقای کل کار میکنند. پس هیچ گروهی حقیقتاً لنفسه و مستقل نیست.
(از نظر هگل طبقات و گروههای حاضر در جامعه مدنی همه لنفسه هستند. یعنی همه برای بقای خود تلاش میکنند، اما همین کمک میکنه کلیت جامعه به بقاش ادامه بده.)
پس این استقلال هم حقیقی نیست.
یه بار دیگه مرور کنیم. موجود وقتی فینفسه است، حقیقتاً مستقل نیست، چون از فعلیت برخوردار نیست. برای اینکه بالفعل بشه باید با دیگران ارتباط بگیره. وقتی ارتباط گرفت میتونه لنفسه بشه، یعنی فقط برای خودش کار کنه. اما این هم استقلال واقعی نیست، چون همزمانی که لنفسه است، لغیره است. استقلال حقیقی زمانیه که شی فینفسه لنفسه (در خود و برای خود) میشه. حالا این یعنی چی؟
اینوود میگه: «وجود فینفسه لنفسه غالباً اینگونه در نظر گرفته میشود: بودن در خانه با خود (یا رو به سوی خود آوردن) در دیگری. بنابراین، آن مشابه بینهایت است.»
به نظر میرسه منظور هگل اینه که چیز باید غیر خودش رو عین خودش در نظر بگیره. چیز برای داشتن استقلال چارهای نداره جز اینکه با دیگران وارد ارتباط بشه. وقتی وارد ارتباط شد، تازه بالفعل و لنفسه میشه. اما لنفسهبودن به معنای لغیرهبودنه. حالا، استقلال حقیقی به این بستگی داره که چیز چه رابطهای با غیرخودش برقرار کنه، یعنی غیرخودش رو به چه چشمی ببینه: غیر خودش یا عین خودش، محدودیت یا ادامه وجود خودش؟
یه مثال بزنم. تو این متن در مورد رابطه مایکل و جاربو توضیح دادم: درباره موسیقی (4) - ویرگول (virgool.io). مسأله اینه: مایکل از فرط ناامیدی خواهان نابودکردن همه چیز از جمله خودشه، برای مثال، همه کاری میکنه تا رابطهاش با جاربو رو از بین ببره. اما جاربو تمام تلاشش رو میکنه تا این رابطه رو حفظ کنه. دلیل اینه که جاربو، مایکل رو عین خودش در نظر میگیره. این زن این تلاشی رو که برای نجات مایکل و نجات رابطهاش با مایکل انجام میده، عین تلاش برای نجات خودش در نظر میگیره.
و این یعنی فینفسه لنفسه: چیزی که در دیگری حضور داره، با غیرخودش ارتباط داره، اما وجود در دیگری رو عین بودن با خود در نظر میگیره؛ وجود فیغیره، عین وجود فینفسه است. استقلال واقعی اینه. جاربو در عین حال که فیغیره است (و چون از خودش خارج شده، لنفسه و بالفعل شده)، فینفسه (مستقل) است.
(از نظر هگل بینهایت شکل دایره است. بینهایتبودن به این معنی نداشتن هیچ نوع محدودیتی نیست. یه چیز برای اینکه بینهایت بشه، باید خودش رو در دیگری محدود کنه، اما این دیگری رو عین خودش در نظر بگیره. یعنی خودش رو به خاطر خودش محدود کنه. بینهایت شکل دایره است.)
در ترجمه an und fur sich، من از عبارت «فینفسه لنفسه» استفاده میکنم، اما خواننده باید در نظر داشته باشه که منظور مستقل و بالفعله. در کل برای درک این سه عبارت باید این روابط رو در نظر داشته باشیم.
اما چرا از اصطلاحات عربی استفاده میکنم؟ چرا نگیم در خود یا برای خود؟
علت اینه که در فلسفه اسلامی هم مفاهیم فینفسه، فیغیره، لنفسه و لفیره مطرح شده. اما ناقصه. من به بدایه الحکمه ارجاع میدم (البته قبول دارم بدایه فقط شروع حکمته، اما بدایه سعی داره اساس فلسفه اسلامی رو بهطور خلاصه بیان کنه).
قبلاً در مورد فهم انتزاعی توضیح دادم: فهرست لغات و توضیحات در مورد برخی از اصطلاحات هگل - من + کتاب (virgool.io). حالا میشه گفت که فلسفه اسلامی (حداقل در مورد مفاهیم فینفسه و فیغیره و ...) حاصل فهم انتزاعیه. فینفسه در تضاد کامل با فیغیره است، لنفسه هم در تضاد کامل با لغیره. مثلاً جوهر لنفسه است، عرض لغیره.
اما هگل دقیقاً میخواد بگه، موجودی که فینفسه (یا لنفسه) است، فیغیره (یا لغیره) است و برعکس. مثلا جوهر رو ببینیم. از نظر فلسفه اسلامی جوهر فینفسه لنفسه است. اما جوهر واقعاً فینفسه است؟ جوهر بدون عرض اصلا معنی نداره. جوهر مستلزم عرضه. جوهر باید خودش رو در اعراضش ظاهر کنه. یعنی جوهر باید در غیر خودش حاضر بشه. پس جوهر، به همان اندازه که فینفسه است، فیغیره است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نگاه گیمینگ به مجموعه رمان آبنبات ها
مطلبی دیگر از این انتشارات
خداناباوران عزیز این دو کتاب را بخوانند
مطلبی دیگر از این انتشارات
به بهانه معرفی کتاب تجربهی اوج، فراسوی سرخوشی: رسیدن به عرش از طریق فرش!