چرا متّحدین: علیه خودمطلقانگاری نوشته شد؟
حقیقت اینه که از بعد ماجرای مهسا اینجا هم وارد یه جنگ احمقانه شدیم بین دو دسته موافق و مخالف نظام.
من همون زمان یه مطلب نوشتم و اینجوری گفتم:
برخلاف نظر مخالفان، اسلام و بهطور خاص، مکتب علی، مکتب آزادیه (هگل این رو اثبات میکنه) و نظامِ جمهوری اسلامی، حداقل بهلحاظ مفهومی، تضاد و تقابلی با آزادی فرد و جامعه نداره (اینکه یه مشت جاهل و خودباخته، اول انقلاب، رشته امور رو به دست گرفتند و گند زدند به فرهنگ و اقتصاد کشور، یه مسأله دیگه است). پس، من موافق حفظ نظام هستم، اما ما به اصلاحات اساسی نیاز داریم. در نتیجه، برخلاف نظر موافقان، معتقدم معترضان حقّ دارند معترض باشند و باید این اعتراض رو به نحوی سالم بیان کنند. اما به دلایل مختلف داخلی و خارجی (از جمله، برخورد غلط حاکمان پیشین کشور با معترض و مخالف و همچنین، نقشآفرینی رسانههای دشمن) معترضان هم بلد نیستند چطور اعتراض کنند. به همین دلیله که دشمن بر اعتراضات سوار میشه و به سمتی که میخواد هدایتش میکنه (این گزاره قابل اثباته. اگه کسی خواست روش بحث میکنیم).
این وسط، در بین هر دو دسته موافق و مخالف، یه سری افراطی و متعصّب وجود دارند که عقل رو تعطیل کردند و جداً باورشون شده طرف مقابل دشمن نهاییه و باید حذف بشه. مواقعی که صلح و آرامش برقراره، مشکلی نیست، اما هر زمان که بحران بالا میزنه، این افراطیون از طریق تهییج و برانگیختن گرایشات و تمایلات (در اصل، گرایشاتی که هر فرد سالمی باید ازشون برخوردار باشه، مثل حقّطلبی)، به غیر خودشون (یعنی، غیرافراطیون) فشار میارن تا موضع بگیرن (بالاخره، جنگ، جنگ حقّ و باطله و کسی که موضع نگیره، بیشرفه). منطق افراطیون، صفر و یکه؛ یا با مایی یا بر ما (طبیعتاً این نگاه غلطه و فکر میکنم دلایلش رو تا الان بیان کردم). اما مشکل اینجاست که اگه این جنگ و تنازع بالا بگیره، در نهایت، منطقِ افراطیون همه رو میخوره؛ یعنی، این افراطیون فضا رو طوری میکنند که هر کسی هم که این جنگ رو از اساس مقدّس نمیدونه و معتقده، جنگیه که ریشه در حماقت و جهالت داره، مجبور میشه از بین صفر و یک، یه طرف رو انتخاب کنه؛ و این به این دلیله که به قول راسل، احمق (یا متعصّب یا افراطی) همیشه با قاطعیت و فعالانه عمل میکنه، اما افراد عاقلتر معمولاً در تردید و دودلی به سر میبرن.
در نتیجه، بهتره که افراد گروه سوم از همین الان به فکر باشند و فعالانه عمل کنند تا از وقوع چنین آیندهای جلوگیری بشه.
در این مدت شاهد بودیم که هر دو طرف درگیر کلکلهای کودکانه شدند و به جای نقد افکار و اصول به شخصیت و ارزشهای طرف مقابلشون توهین کردند.
هر زمان که با این صحبت کردم، گفت مقصر اونه و هر زمان با اون صحبت کردم، گفت مقصر اینه.
من که آخرش نفهمیدم مقصر این تفرقه امروز کیه.
اما فارغ از اینها، هر زمان با یکی از مخالفان وارد بحث شدم، به شدت از رفتار آقای دستانداز شاکی بود.
سوالی که برای من پیش اومد، اینه که اگه مشکل از آقای دستانداز بوده باشه چی؟
این سوال مهمیه. به خصوص که آقای دستانداز در جبهه موافقان نظام قرار دارند و با توجه به تعداد بالای دنبالکنندگانی که دارند، اثرگذاری زیادی دارند. من هم موافق حفظ نظام هستم و نظام رو خط قرمز خودم میبینم.
پس مسأله من این بود که شاید اگه من به عنوان یه موافق نظام در ایجاد فضای شورا و گفتگو و نقد با مخالفان به مشکل میخورم، شاید ایراد از درونه نه بیرون. چیزی که در ذهنم بود این بود که شاید خود موافقان نظام هستند که با رفتارهای کودکانه اجازه ایجاد وحدت رو نمیدن (از این دست رفتارهای کودکانه که از سمت موافقان نظام سر زده شده، زیاد هست، خوشبختانه).
بهرحال، بعد از انتشار متن هنوز و همچنان: ایستاده در طوفان! توسط آقای دستانداز و کلکلهایی که زیرش شکل گرفت، من تصمیم گرفتم یه چیز رو امتحان کنم. تصمیم گرفتم برای سنجش اینکه جناب دستانداز تا چه اندازه در این کلکلهای کودکانه و این خصومت موجود در ویرگول نقش دارند، یه مطلب بنویسم و از ایشون انتقاد کنم.
هدف فهم این مساله بود که جناب دستانداز تا چه اندازه با مخالفان نظام و مخالف خودشون منطقی برخورد میکنند.
جواب برای من مشخّص شد.
من در متن خودم یه نقد وارد کردم. از ایشون در مورد یه رفتارشون پرسش کردم. اما ایشون و حلقه هوادارانشون به شدت عصبانی شدند و بدترین توهینها رو به من کردند.
علاقهای ندارم به توهینها بپردازم. اما جناب دستانداز سعی کردند در این متن به نقد من جواب بدن.
من در متن خودم یه سری سوال از ایشون پرسیدم و ایشون جواب سوالات من رو دادند. ازشون تشکر میکنم و با حسن نیت فرض میکنم ایشون درست میگن. پس، همینجا بابت اون نقد ازشون عذر میخوام.
اما یه مساله هنوز پابرجاست.
گفتم که یکی از اهداف پنهان اون متن، بررسی نحوه برخورد جناب دستانداز با مخالفان نظام و مخالف خودشون بود.
متاسفانه جناب دستانداز در این آزمون شکست خورد.
من صرفا یه نقد منطقی کردم، اما ایشون جواب من رو با توهین دادند. نه فقط ایشون که هوادارنشون هم توهین کردند.
مساله اینه: جناب دستانداز وقتی منی که موافق نظام هستم (و این رو در تمام مطالبم اثبات کردم) یه نقد منطقی بهشون وارد میکنم، اینجوری برآشفته میشن و توهین میکنند. وقتی با من اینجوری رفتار میکنند، برخوردشون با یه نوجوان احساساتی مخالف نظام چطور بوده؟
من نمیخوام کلکل کنم، اما معترضی که هنوز قادر نیست منطقی فکر کنه، درگیر کلکل خواهد شد و جناب دستانداز به این کلکل ادامه میده.
حداقل تا الان برخوردشون همین بوده.
اما به قول خمینی ملاک حال فعلی افراده.
جناب دستانداز در این متن گفتند که
از تمام دوستان موافق، مخالف و حتی منافقی که در زیر یادداشتهایم نظر مینویسند، متشکرم. حضور و همراهی شما باعث افتخار بنده است. امّا ترجیح میدهم تنها به بخشی از نظرها پاسخ دهم و به جای پرداختن به نظرهای نامرتبط با متن، حاشیهای و مستعد برای درگرفتن بحثهای بیخود، وقت و عُمر اندکم را صرف کارهای مفیدتری کنم. پس معذرت بنده را بپذیرید.
این خیلی خوبه.
اگه جناب دستانداز به قولشون عمل کنند، خیلی خوب خواهد شد. البته از اونجایی که بر طبق اصولم معتقدم باید با حسن نیت وارد ارتباط با غیر خودم بشم، پس اینجا هم حسن نیت نشون میدم و میپذیرم که جناب دستانداز از این به بعد، کلکل نخواهد کرد و وقت و عمرشون رو به کارهای مفید صرف خواهد کرد.
امیدوارم اینطور بشه.
اما چند تا مساله هست که دوست دارم جواب بدم.
یکی اینکه جناب دستانداز به من برچسب وسطیباز زدند.
اشتباه فهمیدند. گفتم که من خواهان وحدتم و هر کسی رو که مانع ایجاد کنه نقد میکنم. مهم نیست کی باشه، من نقد میکنم و این کار رو آتش به اختیار انجام میدم (این اجازه رو مقام رهبری به من دادند). یه زمان لازم بود معترضان نقد بشن و به نظرم رسید امروز لازمه جناب دستانداز نقد بشه.
من آتش به اختیارم نه وسطیباز.
جناب دستانداز یه مساله هم مطرح کردند که
و شما مدعی هستید که خواهان اتحاد بین دو جبههی موافق و مخالف نظام هستید. بنده خدمت شما باید عرض کنم که بنده و شما موقع ادای این جمله باید مراقب باشیم که دهانمان جر نخورد و دندانهایمان داخل دهانمان نریزد! رفع این اختلاف، دیگر با کلمات شدنی نیست. رفع این اختلاف، میسّر نیست الّا با کار کردن، جبران کردن تمام اشتباهات، کمکاریها، مصلحتاندیشیها، مسامحهها، مماشاتهایی که در این چند دهه رخ داده است. حرف به قدر کافی، از طریق گندهتر از بنده و شما، بینهایت زده شده است. حرف اگر قرار بود ما را به جایی برساند، تاکنون رسانده بود. البته برقراری اتحاد کامل بین موافقان و مخالفان نظام، هیچوقت و به هیچ روشی، شدنی نیست. امّا اگر شدنی هم باشد کار بنده و شما نیست. این شلوار برای پای بنده و شما خیلی گشاد است!
در جواب ایشون باید بگم که ویرگول هم بخشی از جامعه است. اگه ما اعضای این جامعه موفق بشیم در این جامعه کوچک با عمل خودمون وحدت ایجاد کنیم، این الگو میتونه در سایر بخشهای جامعه پیاده بشه (برای مثال، در دانشگاهها و مدارس).
اما من برخلاف ایشون معتقدم حداقل در ویرگول منافق نداریم. آدم متعصب داریم. زیاد هم داریم. این معتصبان هر دو دسته موافق و مخالف نظاماند که مانع از گفتگوی بین دو دسته میشن. اگه بخواهیم شورا ایجاد بشه، متعصب باید بیاعتبار بشه. من دنبال متعصبان و افراطیون جمع خواهم گشت. به نظرم هر کس دیگهای هم که میخواد این وضعیت فعلی اصلاح بشه، فرقی نداره موافق یا مخالف نظام، اجازه نده متعصبان و افراطیون گروه خودشون گند بزنند به امر شورا. این به نفع خودش و همه است.
اگه هر دو طرف دست از تعصب بردارند و حاضر بشن حقانیت طرف مقابل رو بپذیرند (چون همانطوری که در بالا گفتم، هر دو طرف از یه حقانیت برخوردارند) شورا و گفتگو ایجاد خواهد شد.
ببینیم از این به بعد کی برخلاف حقّ و آزادی عمل میکنه. بهتر بگم، کی برخلاف اصول خودش عمل میکنه.
حتما من هم نقد کنید.