«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
ماجراهای آقای هَدَرزاده! (سه: موتورِ وی به سرقت میرود!)
آقای هدرزاده، هول هولکی، زنگ میزند به ادارهی پلیس و گزارش دزدیده شدن موتورش را میدهد. او به پلیس تاکید میکند که تنها وسیلهی نقلیهی کلّ فامیل و محلّهشان، فقط و فقط، موتور او است، بنابراین پیدا کردن موتور او را در راس امورشان قرار داده و در این راستا، از انجام هیچ اقدام شایسته و بایستهای قُصور نورزند. مامور ادارهی پلیس هم پس از لبخندی بیصدا و نامرئی، به هدرزاده وعده داد که موتور او رو به زودی زود پیدا خواهند کرد.
هدرزاده هر موتوری را که میبیند مورد کاوش قرار میدهد که مبادا آن موتور، موتور او باشد. حتی با اینکه موتورش تنها یک 125cc چینیِ بسیار قدیمی بهروغنسوزیافتاده بود، در کمال تعجّب، به موتورسیکلتهای کاملاً متفاوتی مانند هارلی دیویدسُن، بِنِلّی و هیوسانگهای مدل جدید نیز بسیار شکّ میکرد!
خوشبختانه پلیس خدمتگذار موتور آقای هدرزاده را پس از پنج روز پیدا کرد. وقتی آقای هدرزاده از چند و چون و محلّ یافتن موتورش سوال کرد. پلیس به او گفت موتور شما را در حالی پیدا کردیم که به تیر چراغبرق کنار یکی از خیابانهای اصلی شهر قفل شده بود. پلیس همچنین به او گفت وقتی از کسبه و ساکنین نزدیک آن تیر چراغبرق سوال کردیم که موتور شما را چه کسی اینجا پارک کرده است؟ جواب شنیدیم که این موتور الان پنج روز است که اینجا پارک شده است. یعنی دقیقاً از همان روزی که شما به ما گزارش سرقت موتورتان را دادهاید. و این برای اولین بار است که ما با چنین دزد ابله و آماتوری طرف میشویم. البته پلیس قول داد دزد ناشی موتور او را هر چه فوری، شناسایی خواهند کرد. چون دو سه نفر ادعا کرده بودند کسی که موتور را آنجا پارک کرده است، دیدهاند.
خوشبختانه پلیس توانست دزد را بر اساس مشخصات ارائه شده از سوی شاهدین، چهرهنگاری کند. حدسِ پلیس درست بود. چهرهی شناسنایی شده جزو چهرهی هیچکدام از دزدان سابقهدار شهر نبود. پلیس بسیار نگران بود مبادا این دزد آماتور، کمکم دست به سرقت موتورهای دیگری بزند و همینجور کشکی کَترهای، به سارق حرفهای موتورسیکلتهای شهر، تبدیل شود. پلیس بسیار مضطرب بود که مبادا این کرم خاکی ریغماسی، فردا به یک آناکوندای گردن کلفت تبدیل شود!
یکی از نیروهای تیزهوش پلیس که آقای هدرزاده را هنگام مراجعه به ادارهی پلیس برای انجام کارهای اداریِ دریافت موتورش دیده بود، به طور معجزهآسایی متوجه شد که چهرهی شناسایی شده، بسیار به چهرهی خود آقای هدرزاده، شبیه است.
پلیس فوراً به آدرس منزل هدرزاده مراجعه و پس از کسب اطمینان از اینکه او هیچ برادر دوقلویی ندارد، به جُرم اغفال پلیس و برهم زدن امنیت شهر، دستگیرش کردند.
هدرزاده پس از چند ساعت بازداشت در زندان و فرو رفتن در بحر تفکر، دوزاریاش افتاد که موتور را خودش آنجا پارک و قفل کرده بوده، نه هیچ کس دیگری. او همچنین در سلّول زندان به یاد آورد صبحها که از پشت شیشهی مینیبوس اداره چشمش به آن موتور قفل شده به تیر چراغبرقِ کنار خیابان میافتاده، چقدر آن موتور به نظرش آشنا میرسیده است!
هدرزاده اغفال پلیس از سوی خودش را کاملاً سهوی بیان کرد ولی از اتهام «برهم زدن امنیت شهر»، بسیار اظهار تعجّب کرد. پلیس برای او توضیح داد که وقتی بخش زیادی از پلیس شهر برای پیدا کردن موتور او گسیل شده بودند، سه بانک، هشت طلافروشی و بیست صرافی، مورد سرقت سارقین قرار گرفتند!
خوشبختانه آقای هدرزاده، پس از اعمال قانون توسط پلیس، چهل و هشت برگ تعهدنامه را امضاء و برای محکمکاری، به قید سندِ یکی از خیرین مدرسهساز(!)، به طور موقت آزاد و به آغوش خانواده برگشت.
چند ماه پس از این ماجرای تلخ، موتور آقای هدرزاده را یک دزد کاملاً حرفهای به سرقت بُرد ولی اینبار علیرغم گذشت پنج ماه از آن واقعهی شوم، وی به جای زنگ زدن به ادارهی پلیس، همچنان اصرار میورزد که آخرینبار موتورش را جایی پارک کرده ولی محلّ پارک آن را پاک فرمواش کرده است!
مطلب قبلی:
دوستان علاقهمند به "نوشتن"! به گاهنامهی شماره بیست و یک، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برندهشدن، کتاب جایزه بگیرید. فقط تا آخر ماه آذر فرصت دارید.
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام:
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماجراهای آقای هَدَرزاده! (پنج: وی به مقابله با نایلونها برمیخیزد!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماجراهای آقای هَدَرزاده! (یک: من هم پسر کسی نیستم!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماجراهای آقای هَدَرزاده! (دو: وی به صف نانوایی میرود!)