«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
بچه فیلسوف! (یک)
به نقل از "آنه فدیمن" در کتاب «اعترافات یک کتابخوان معمولی»:
به نظرم یکی از بهترین راههای آشنا کردن بچه با کتاب آن است که بگذارید آنها را تلنبار کند، روی هم بنشاند، مرتب کند و اثر انگشتش همه جایشان بماند. دایانا تریلینگ هر وقت میخواست یکی از آثار توآین یا بالزاک را از قفسهی کتاب در شیشهای والدینش بردارد، باید دستهایش را میشست. پس تعجب میکنم چه شد که او کتابدوست از آب درآمد... برای خیالپردازی من و برادرم دربارهی سلیقهها، امیال، آرزوها و خطاهای والدینمان، زیر و رو کردن قفسهی کتابهایشان به مراتب مفیدتر بود تا فضولی در کمد شخصیشان. خیلی دلم میخواهد به خاطر حرف زیبای "آنه فدیمن"، در کتاب «اعترافات یک کتابخوان معمولی»، کوتاه بیایم:
بخش کوتاهی از یک گفتوگو یا بهتر بگویم بگومگو، بین من و پسر هشت سالهام که دوست دارد فیلسوف شود!:
- حسین! چند بار باید بهت بگم به کتابای من کاری نداشته باش. کتابای خودت رو بخون. این کتابا برای سنّ تو نیستند.
- بابا! شما چه جوری میتونی شامپو بچّه که مال من هستش رو به سرت بزنی ولی من نمیتونم کتابهای شما رو بخونم؟!
حاشیهای بر این گفتوگو یا بگومگو!
از موقعی که حسین خواندن و نوشتن یاد گرفته است، دغدغهی دیگری به دغدغههایم اضافه شده است. هر کتابی که روی آن تصویری وجود دارد، نظر حسین را برای سرک کشیدن، برمیانگیزد. کافی است بیاید پیش من و سوال کند: «بابا "کمونیست" یعنی چی؟» تا دوزاریام بیفتد که باز در غیابم به کتابهایم پاتک زده است. گاهی بر سر اینکه یکی از کتابهای مرا در میان کتابهای خود جا دهد، یک ساعت چانهزنی میکند. گاهی هم به ظاهر کوتاه میآید ولی بعداً متوجه میشوم که یکی از کتابهایم در بین کتابهای کودکانهاش، خودنمایی میکند.
گفتم چه کنم، چه نکنم؟ دست آخر چاره را در این دیدم که برایش کتابهای یک ردهی سنّی بالاتر را بگیرم. این کار هم دردسرهای خودش را دارد. هر وقت یکی از این کتابها را میخواند هر چند دقیقه یکبار که چشمش به کلمهای تازه برمیخورد، معنی آن را میپرسد و تو را از هر حالی که هستی، خارج میکند. البته شاید این کلمه را پیش از این صد بار شنیده باشد و معنیاش را نپرسیده باشد ولی هنگام خواندن یک کتاب برای اینکه از وقایع کتاب سر در بیاورد، چارهای جز فهمیدن معنی تمام کلمات آن ندارد.
موقع خواندن کتاب، همیشه یک مداد به دست میگیرد تا با آن، در کتابهایش، زیر جملههایی که به نظر خودش جالب است، خط بکشد و گاهی حاشیهای بر روی آنها بنویسد. درست عین کاری که من با کتابهایم میکنم. شبها هم که طبق یک عادت قدیمی (شاید بعدها بنویسم که این عادت از چه موقعی به جانم افتاد.) میخواهم، چشمانم را با دیازپام کتاب، برای خواب آماده کنم، کتابی برمیدارد و بدون توجه به تذکّرهای مادر و برادر بزرگش که: «حسین دیروقت است!»، چند دقیقهای، همنشینم میشود.
در میان، هر محمولهی کتابی که پُست برایم میآورد، بیتابانه، سهم خودش را طلب میکند. میگویم بیتابانه برای اینکه به محض رسیدن محموله، با یک چاقو برای باز کردن آن به سراغم میآید و وقتی میگویم عجله نکن، چاقو را بر روی آن محموله میگذارد تا خودم وسوسه شوم و هر چه زودتر یاران مهربانِ جدیدم را در آغوش بگیرم.
اگر در میان کتابهایی که پُست برایم آورده است، کتابی مخصوص خودش نیابد، سخت اعتراض میکند. وقتی هم میگویم که مگر کتابهایی که قبلاً برایت گرفتهام را کامل خواندهای؟ جوابش این است که مگر خودت تمام کتابهایی که قبلاً گرفتهای را خواندهای!
با تمام این حرفها نمیدانم در این روزگار کتابخوان کردن یک نفر چقدر به صلاح است؟! شاید این حرف عجیب باشد ولی این واقعیت است که یک کتابخوان، به دردی مبتلا خواهد شد که هیچ درمانی ندارد. دردی که از درد عشقِ مجنون به لیلی، پُر دردسرتر است. دردی عجیب که میان آگاهی از جهل مرکّب و جُستنِ راهی برای خروج از این جهل، غوطهور است. دردی وحشتناک که مانند آهنرُبایی بسیار قوی، تمام دردهای عالم و آدم را به سمت خود جذب میکند. دردی غریب که خواب را از چشمانت میرُباید و تو را در میان تمام فامیل و آشنا، غریبه میسازد. غریبهای که فقط برای غریبههایی همچون خودش، آشنا است. دردی سحرآمیز که باعث میشود با همهی مردم عالم همراه باشی و در عین حال از تمام آنها، جدا. دردی شورانگیز که سبب میشود کتابخوان بارها و بارها سوختن در جهنّم باخبری را به کام گرفتن از حوریانِ بهشت بیخبری، ترجیح دهد. چه دردی است این درد؟ دردی از یکسو مردافکن و کمرشکن و از دیگرسو، لذّتآور و اعتیادآور.
گفتم کتاب، درد میآورد، نامردی است اگر نگویم:
«کتاب، هم درد است و هم درمان. کتاب همچون دارویی است که کلّی عوارض دارد ولی مصرف آن برای بیمار به صلاحتر است تا عدم مصرفِ آن. خوش به حال بیماری که بدنش، بدون هیچ عارضهای، به این دارو سازگاری پیدا میکند.»
«کتاب در روزگار ما، مانند غریق نجاتی است که برای نجاتِ مغروق تلاش میکند ولی گاهی نه تنها موفق به نجات مغروق نمیشود، بلکه خود نیز اسیر موجهای بلندِ دریای متلاطم روزگار تهی شده از معنا شده و قبل از رسیدن به مغروق، غرق میگردد!»
باز هم به نقل از "آنه فدیمن" در کتاب «اعترافات یک کتابخوان معمولی»:
... والدین تعدادی از بچههای دوم دبستانی شکایت دارند که فرزندانشان از کتابخوانی لذت نمیبرند. من که به خانهشان میروم، میبینم اتاق بچه پُر از کتابهای گرانقیمت است، اما اتاق والدین خالی است. بر خلاف تکتک روزهای کودکی من، آن بچهها والدینشان را در حال خواندن نمیبینند. در مقابل، وقتی پا به آپارتمانی میگذارم که قفسهها، میزهای کنار تختخواب، کف اتاق و حتی دستشوییاش پُر از کتاب است، میدانم اگر در اتاقی را باز کنم که رویش نوشته «خصوصی؛ بزرگترها وارد نشوند»، چه میبینم: بچهای روی تخت ولو شده و مطالعه میکند.
دو مطلب قبل:
دوستان علاقهمند به "نوشتن"! به گاهنامهی شماره بیست و یک، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برندهشدن، کتاب جایزه بگیرید. فقط تا آخر ماه آذر فرصت دارید.
پُستهای نوشته شده برای موضوعات گاهنامهی شماره بیست و یک، تا این لحظه (به ترتیب):
من و یک لنگه جوراب اثرِ قدیمی
دوستت دارم :) اثرِ ♦ P⩑R§Δ ♦
دزد کاکل به سر های های?♀️ اثرِ نگین
قشنگ ترین های عمرم، تا امروز، تا اینجا! اثرِ یارا?
سفرنامه بشرویه | بسیار سفر باید تا پخته شود خامی! اثرِ mohsen mahmoodzadeh
دوستت دارم مثل... اثرِ مصطفی محمدی
دوستت دارم، مثل سگ اثرِ Soshyant
دوستت دارم مثل... اثرِ کانر
دوستت دارم مثل ... ( گاهنامه دست انداز ) اثرِ ali nn
دوستت دارم مثل ... اثرِ فاطمه نصیری خلیلی
دوستت دارم مثل...یک جن عاشق! اثرِ صدای ماه
دوستت دارم، مثل ... ! اثرِ paree.s
قشنگ ترین های عمرم: خانه! اثرِ نآهید محمدی:)
وجدان وجدان ها را دست کم نگیرید! اثرِ ???????
دوست دارم مثل… :) اثرِ Miya
قصّهای، برای جلب رضایتِ قاتل!( گاهنامه دست انداز ) اثرِ ali nn
دوستَت دارَم مِثل:) اثرِ ʑ.ɘ
دوستت دارم مثل دوست داشتن اثرِ مینو
پنجره اثرِ ناهید محمدی
یکی از قشنگ ترین های من و خیلی ها؛ نوعی سبک ایده آل زندگی اما خیالی اثرِ Masih
پارادوکس یک استکان همین حالای ساده با دو قاشق مربا خوری خیال در ساعت ۲۵ نیمه شب اثرِ Masih
مرگ من تماشایست :) اثرِ ???????
دوستت دارم مثل... اثرِ ࿇Koner࿇
عزیزم دوستت دارم اثرِ L.E.Na
رفتارهای ما پیچیده است! اثرِ پروکسیما میم را
آن موقع ها...! اثرِ paree.s
مضارع التزامی اثرِ Masih
رسیدیم! اثرِ س.مرتضی موسوی
روتین خسته کننده ی زندگی ام در این روز های بی تو بودن اثرِ paree.s
قصه ای برای قاتل عزیزم! اثرِ یارا?
اتفاقاتی که میافتند! اثرِ paree.s
غروب پاییزه اثرِ هادی اقبال
گربهای که تمام فلافلهای شهر را خورد اثرِ Salarovski
اسکله اثرِ احمد نهازی
{متن} | باید برم اثرِ سورنا
همین که سوار شدیم کافیه! اثرِ ࿇Koner࿇
تولد در لسآنجلس ? اثرِ ?????? ?????
رفیق شهید من ♡ اثرِ ?????? ?????
نازبانو اثرِ نفیسه خطیب پور^^)
همان زمستانی که گرم نبود اثرِ Lizard =)
سالروز پوچ اثرِ Sadra.M.P
اتاق بازجویی اثرِ dark astronaut
هذیان های افکار پریشان قلم! اثرِ کانر
دوستت دارم مثل... اثرِ ــــثَــــ
دل آشوبی اثرِ عطیه اسکندری
- امیدوارم در پست بعدی، اسم شما و مطلبتان نیز جزو این فهرست دوستداشتنی باشد.
- هر عزیزی هم که برای گاهنامه، پُستی نوشته ولی در این فهرست نیست، لطفاً در قسمت نظرها تذکر بدهد تا فهرست را تصیحح کنم. با تشکر از تمام همراهان وفادارِ وفاپیشه.
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام:
مطلبی دیگر از این انتشارات
بچه فیلسوف! (چهار)
مطلبی دیگر از این انتشارات
بابا امروز یه مگس دیدم که بچهشو کول کرده بود! (شاید طنز، شاید)
مطلبی دیگر از این انتشارات
بچه فیلسوف! (سه)