«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
ماجراهای آقای هَدَرزاده! (دو: وی به صف نانوایی میرود!)
هدرخان اهل نان گرفتن نیست.برای اولین و به دلیل بیماری همسرش ناچار شد به رفتن به نانوایی تن دهد. بنابراین راهی نانوایی شد.از بخت بدش با یک صف عریض و طویل روبرو شد.بنابراین داخل صف ایستاد.
همین جور که در صف ایستاده بود،چشمش به کسی افتاد که بدون اینکه در صف بایستد،خود را به در نانوایی رساند و پس از نثار یک چشمک به یکی از شاغلین در نانوایی،نانش را خارج از نوبت گرفت و رفت.هدر خان که همیشه ادعای تیزی اش می شد،با تماشای این صحنه،صف نان را به سرعت ترک کرد و خود را به در نانوایی رساند و مانند آن مرد،به یکی از شاغیلن در نانوایی چشمک زد!
کسی که مورد چشمکِ هدرخان واقع شد.چون با او هیچ آشنایی قبلی نداشت،چشمک او را مورد دار پنداشت و بدون هیچ تعللی،یک مشت محکم حواله ی چشمِ هدرخان کرد.هدرخان پس از کشیدن یک فریاد با شدت صد دسی بل،بدون هیچ اعتراضی صف نانوایی را ترک کرد.
از پشت شیشه ی یکی از مغازه ها،نگاهی به صورت خودش کرد و از مشاهده ی چشمِ ورقلنبیده اش،سخت برآشفت و از خود پرسید:«چرا چشمک من خطا رفت؟!»
غم بر دل هدرزاده هوار شد.سپس در حالی که این دو بیتی باباطاهر عریان را می خواند:
اگر دردم یکی بودی چه بودی
وگر غم اندکی بودی چه بودی
به بالینم طبیبی یا حبیبی
ازین هر دو یکی بودی چه بودی
به راهش ادامه داد.علّت خواندن این شعر این بود که هدرزاده از وسواس تقارن،به شدت رنج می برد.این را می شد از طرز آرایش موهایش هم فهمید.بنده ی خدا به چه کنم چه کنم افتاده بود که یهویی فکری که به نظر خودش،خیلی هم بکر بود،به نظرش رسید.
برای این که به فکر بکر خود جامه ی عمل بپوشاند،خودش را سریع به یک نانوایی شلوغ دیگر رساند.دوباره در صف نایستاد و دوباره بدون توجه به مردم،خود را به در نانوایی رساند و دوباره همان چشمک را نثار یکی از شاغلین در نانوایی کرد و سریع آن طرف صورتش که دارای چشم سالم بود را به سمت شاغلی که مورد چشکمش قرار داده بود،گرفت!
کسی که مورد چشمک هدرخان واقع شده بود.خیلی ملیح و با اطوار خاصی که خیلی شبیه دیگر مردان نبود، خود را به هدرخان رساند.امّا به جای این که با یک مشت محکم،مشکل وسواس هدرزاده را حل کند،با صدایی آرام چون صدای تکان خوردن برگِ گل در فصل بهار،درِ گوش او چیزی گفت.
کسی که اول صف ایستاده بود و در حال برداشتن نان بود،فقط توانست عبارت«شماره تلفن»را بشنود!
سایر کسانی که داخل صف بودند،در کمال تعجب،هدر خان را دیدند که بدون اینکه نانی در دست داشته باشد و یا مشکل وسواسش حل شده باشد،در حالِ دویدن و دور شدن از نانوایی است.
از آن پس:دیگر هیچ کس هدرخان را در صف نان و یا در حال چشمک زدن،ندید!
ماجرای قبلی:
ماجراهای آقای هَدَرزاده!(وی گفت:من هم پسر کسی نیستم!)
دو مطلبی که از ابتدای ماه بهمن منتشر کردم(به ترتیب انتشار):
ماهنامه ی دست انداز(شماره ی ۱۰)+یک برنده و یک مسابقه
بچه ها محمدرضا هم از ویرگول رفت!
مطالبی که از ابتدای ماه بهمن تاکنون در مسابقه دست انداز،حضور یافتند(به ترتیب انتشار):
همدلی ادبی به نویسندگی: حجت عمومی
ه مثل همدلی به نویسندگی: Sheida Asgharzadeh
اندر مزایا و مکافات همدلی! به نویسندگی: Jooje_tighi
هیچ وقت هیچ کس به اندازه من دوستت نخواهد داشت.این تو،این... به نویسندگی: Sheida Asgharzadeh
این التهاب های زودگذر به نویسندگی: علی
مطالبی که از ابتدای ماه بهمن تاکنون برای تکثیر حال خوب نوشته شده اند(به ترتیب انتشار):
من بلد نیستم!!! به نویسندگی: سهیلا رجایی
نامگذاری و لوازم آن به نویسندگی: sohrab salehian
روتین کشندس! به نویسندگی: سید متین فقهی
چطور با ۲ تا چیزِ رایگان، انگلیسی یاد بگیریم؟ به نویسندگی: سهیل مرادی مریم نگاری
ارزش انسان ها برابر نیست؟ به نویسندگی: سید متین فقهی
حرام های نُرمال به نویسندگی: سهیل مرادی مریم نگاری
قافیه های جور، درسی که من از طبیعت گرفتم به نویسندگی: Sheida Asgharzadeh
کنکوری ها نخوانند به نویسندگی: NewBorn#1001
همیشه نالان: اینم کشوره ما داریم؟ به نویسندگی: سهیل مرادی مریم نگاری
مثبت اندیشی چه تاثیری بر سلامتی ما دارد به نویسندگی: Sheida Asgharzadeh
مطالب پیشنهادی(بدون هیچ ترتیب خاصی):
امان از جهل مقدس به نویسندگی: کورش هادیان
وطن پرست جیبی! به نویسندگی: بیل سِرانت
آروغی در اعتراض به نوشابه پپسی به نویسندگی: علیرضا برجعلی
میمون ها ،گردوها،افکار غلط،ما به نویسندگی: ❣☘️B-a-r-a-n☘️❣
کتاب دربارۀ معنی زندگی از ویل دورانت /زندگی را برایم معنا کن به نویسندگی: مهران فرخنده
تفاوت هیچ کاری نکردن و یک کار خیلی کوچک را یک سال هر روز تکرارکردن به زبان ریاضی به نویسندگی: شاهین سمیع عادل
روزای خوب خوب به نویسندگی: seiran.hasanyrad
سه اتفاقِِ عشقولانه، نه ببخشید چهارتا. به نویسندگی: فاطمه انصاری
بیست-سی سال آینده ایران بسیار تماشایی است به نویسندگی: Alireza Pooyanasab
چیزهایی که دوست ندارید حین عمل جراحی بشنوید! به نویسندگی: Farhad Arkani
حُسن ختام:
عنوان مطلب بعدیم(به شرط حیات):
گفت و گوهای پراکنده!(چهارده)
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماجراهای آقای هَدَرزاده! (یک: من هم پسر کسی نیستم!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماجراهای آقای هَدَرزاده! (سه: موتورِ وی به سرقت میرود!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماجراهای آقای هَدَرزاده! (پنج: وی به مقابله با نایلونها برمیخیزد!)