تلاش برای رهایی از تله‌ی سیزیف!

  • مولانای جان سروده است:
این که فردا این کنم یا آن کنم
این دلیل اختیارست ای صنم
وان پشیمانی که خوردی زان بدی
ز اختیار خویش گشتی مهتدی

بیایید کمی روی این شعر تامّل کنیم:

درست است که "این کنم" یا "آن کنم" دلیل اختیار ما است، امّا نتیجه‌ا‎ی که قرار است از "این کنم" یا "آن کنم"‎هایمان بگیریم به عوامل دیگری نیز بستگی دارند که اصلاً در اختیار ما نیستند. مثلاً بنده تصمیم می‌گیرم یک کارگاه تولیدی احداث کنم و چون اختیار دارم این کار را می‌کنم. تمام محاسباتم برای این‌که کارگاهم به سوددهی برسد نیز صحیح هستند و مو لای درزشان نمی‌‎رود. همه چیز طبق نقشه‎‌هایم، خوب پیش می‌‎رود. هم من و هم کارگرانم خوشحال هستیم. امّا بعد از چند ماه یک تصمیم اقتصادی از سوی دولت یا مجلس، مبنی بر آزاد کردن واردات محصولی که در کارگاهم تولید می‌کنم، باعث می‌شود که کارم به ورشکستگی بکشد.

پشیمان می‌شوم که چرا اصلاً این‎‌‌کار را شروع کردم؟ چرا پولم را برنداشتم ببرم جای مطمئن‌تری سرمایه‎‌گذاری کنم؟ مولانا پشیمانی را گردن خودم انداخته است و می‌گوید «ز اختیار خویش گشتی مهتدی» ولی تا جایی که پای اختیار بنده در میان بود، همه چیز خوب پیش رفت و در مسائلی که باعث ورشکستگی و پشیمانی‌ام شدند، کمترین اختیاری نداشتم. تا صبح می‌‎توانم مثال‌های کوچک و بزرگ دیگری را بیاورم که همگی اثبات کنند که درست است که اختیار "این کنم" یا "آن کنم"هایم به عهده‌‎ی خودم است. ولی لزوماً اختیار آن‎‌ چیزهایی که "این کنم" یا "آن کنم"هایم را قرار است عاقبت به خیر کنند را به عهده ندارم. امّا آیا به همین بهانه‌ها می‌توان به پوچی رسید و دست از تلاش برداشت و یا به قول مولانا:

دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
  • مرحوم "احمد شاملو" شاملو شعر زیبایی دارد که بیانگر جبرهایی است که از زمان تولّد تا مرگمان، بر ما تحمیل می‌شوند:
از رنجی خسته‌ام که از آنِ من نیست
بر خاکی نشسته‌ام که از آنِ من نیست
با نامی زیسته‌ام که از آنِ من نیست
از دردی گریسته‌ام که از آنِ من نیست
از لذّتی جان‌گرفته‌ام که از آنِ من نیست
به مرگی جان می‌سپارم که از آنِ من نیست.

یکی چشم باز می‌کند و خود را در یک خانواده‎‌ی مرفّه، می‌ی‎ابد و دیگری چشم باز می‌ک‎ند و خود را در یک خانواده‌‎ی کَپَرنشین فقیر و بدون شناسنامه، می‌یابد. تردیدی در این نیست که "این کنم" یا "آن کنم" نفر اوّل به راحتی آب خوردن نتیجه می‌دهد و "این کنم" یا "آن کنم" نفر دوّم با خون جگر به جایی نمی‌رسد. البته به ندرت هم دیده شده است که "این کنم" یا "آن کنم" نفر اوّل بنا به دلایلی به جایی نرسیده‌‎اند ولی "این کنم" یا "آن کنم" ‎های نفر دوم، با اراده، همّت و بی‌خوابی‌های شبانه به نتایج خوبی منتهی شده‌اند. پس باز هم نمی‎‌توان صرف مرفّه و یا فقیر بودن، حکم به مفید یا پوچ بودن زحمات و تلاش‌ها داد.

  • موقع خواندن پی‎‌دی‌اف کتاب قدیمی «شعرهای ممنوعه‎‌ی آمریکای لاتین»، گردآوری و ترجمه: حسین درفکی، رسیدم به یکی از از ترانه‌های محلّی معدن‌کاران ناروائزِ بولیوی که وصف حال زنی معدن‎‌کار بود. در این ترانه‌ی محلّی که از دل معدن‌ک‎اران برآمده است به خوبی می‌توان دریافت که به نتیجه رسیدن "این کنم" یا "آن کنم" ‎های اختیاری ما، آن‎چنان که باید و شاید در اختیار ما نیستند. "این کنم" یا "آن کنم"‎های ما در چارچوب و محدوده‎‌ی خاصّی زندانی هستند و بیشتر از آن محدوده، حق پیش‌روی ندارند. افرادی کمی توانسته‌ا‎ند با شکستن چارچوب‎‌ها، پرنده‎‌ی "این کنم" یا "آن کنم" خود را آزاد کرده و در اوج آسمان آرزوهای‌شان به پرواز درآورند.
من زنی معدن‌زادم
روی تپه‌ای زغال
دنیا آمدم
بند نافم را
با تیشه بریدند.
توی خانه‌ها و نخاله‌ها
لولیدم
با پتك و مته و دیلم
بازی کردم
و با انفجار و دینامیت
بزرگ شدم.
مردی از تبار معدن‌کاران
جفتم شد
کودکی از جنس معدن زائیدم
سی سال آزگار
زغال‎شوئی کردم
و زخم معدن
تنها پس‌اندازیست که دارم.
من زنی معدن‌زادم
پدرم
زیر آواری مدفون شد
مادرم توی غربالش خون بالا آورد
خواهرم را
چرخ‌های واگنی له کرد.
برادرم
از روی نقّاله پرت شد
و شوهرم را
سمّ زغال
خانه‌نشین کرده.
يك عمر لقمه لقمه از دهنم زدم
و پشیز پشیز پس‌اندوختم
تا شاید
یکتا پسرم
وقتی بزرگ شد
کاره‌ای بشود.
امّا، حالا يك هفته‌ایست که او
هر کلّه سحر
شِن‌کش بدوش می‌گیرد
و پابه‌پای همسالان
در جستجوی کار
راه "دهانه شیطان (کنایه از تونل مادر معدن است.)"را
امیدوار می‌رود و
غمگین می‌آید.
این کولبار فقر
تنها میراثی است که به او رسید.
من زنی معدن‌زادم
با باروت و دینامیت
بزرگ شدم
لهجه‌های سکوت را
می‌فهمم
رگه‌های عصیان را
می‌شناسم
خوب می دانم، انفجاری در پیش است.
بگذار موسمش برسد
وقتی که زمزمه‌ها فریادی شد
خواهی دید که چگونه از گیس‌هایم
صدها فتیله می‌سازم
و از قلبم
چخماق!
من زنی معدن‌زادم
گهواره‌ام، کوچه‌ام، وطنم معدن بود
و بی‌شكّ
گورم نیز.
  • افسانه‎‌ی سیزیف:
سیزیف، با فریب دادنِ مسئولِ مرگ، از مردن می‌گریزد و ظاهراً زنجیری را که برای بستن خود او در نظر گرفته شده بود، بر گردِ تنِ مسئول مرگ می‌پیچید.
به خاطر این فریب‎کاری و تخلّف، با هدف فرار از مرگ و زنده ماندن و جاودانگی، یک مجازات ویژه برای او در نظر گرفته می‌شود.
این‌که سنگی را با زحمت در دامنه‌ی کوهی به سمت قله بغلتاند و دقیقاً وقتی سنگ به قله رسید، دوباره به پایین بغلتد و این ماجرا جاودانه تکرار شود.

آیا باید به این افسانه تن داد و همه جوره زیر بار پوچی رفت و دست از کوشش برداشت و یا راهی برای برون‌‎رفت از این وضعیت وجود دارد؟

یادم است در وفور ایّام کرونا، جلوی پایگاه بسیج محلّه‌مان، جوجه‎‌ی یک روزه به بچّه‌ها هدیه می‌د‎ادند. یک نفر درآمد گفت که این جوجه‌های زبان‎‌بسته همه‌شان می‌م‎یرند و نفله می‌شوند و این کار هیچ فایده‌ای ندارد. یک نفر در جوابش گفت اگر فقط یکی از این بچّه‌ها بتواند، جوجه‌اش را مرغ کند، چه بسا فردا به پرورش مرغ علاقه‌‏‎مند شود و دست آخر هم به یک پرورش‌‎دهنده‌ی بزرگ مرغ تبدیل شود. نگاه فرد اوّل به توزیع جوجه‌ی رایگان یک نگاه سیزیف‌وار و نگاه فرد دوم نگاهی بود که بسیار از عمل پوچ سیزیف، فاصله داشت.

در اداره‌ای که کار می‌ک‎نیم. خودم جزو کسانی هستم که نگاهی متعادل به کارم دارم. یعنی بخشی از کارهایی که به عهده دارم را سیزیف‌وار و بخشی را بسیار مفید می‌دانم. آن‌چ‎ه هم که باعث شده است تاکنون دوام بیاورم همین نگاه است. ولی همین نگاه میانه‎، گاهی به این منتهی می‌شود که دیگر بس است و باید خودم را زودتر بازنشست کنم و به سراغ کار دیگری بروم که هیچ رویه‎ یا سویه‌ی سیزیفی نداشته باشد. امّا در میان همکارانم دو نگاه کاملاً متفاوت دیگر به خوبی مشهود است. نگاهی که کاملاً کار خود را سیزیفی دانسته و با بی‌انگیزگی کامل و با اکراه، به کارشان ادامه می‌دهند و قصد فرار و پناه بردن به کار دیگری را دارند و نگاهی که کاملاً کار خود را مفید دانسته و با انگیزه‎‏‌ی تمام به کارشان ادامه می‎‌‌دهند و هیچ‌گاه کلمه‌ای که نشان از پشیمانی یا ترک کاری که به عهده دارند را از زبان‌‎شان نشنیده‌‎ام. جالب آن‎که کاری که دارندگان هر سه نوع نگاه دارند انجام می‌د‎هند بسیار به هم شبیه است.

شاید بتوان نتیجه گرفت که آن‎چه به "این کنم" یا "آن کنم" ‎های ما جدا از این‌که تا چه اندازه نتیجه‌شان در اختیار ما است یا نیست، معنی می‌‎دهد، نوع نگاه ما به آن‌ها است. مثلاً من می‌توانم نوشتن خودم در این‌جا را با گفتن جملاتی شبیه به این‌ها «چه کسی می‌نشیند این‌ها را بخ‎واند؟»، «این همه می‌‎نویسی که چه بشود؟»، «این همه وقت صرف خواندن و نوشتن کردی چه چیزی گیرت بیاید؟»، کاری سیزیفی بدانم و فردا دست از نوشتن بردارم و یا با گفتن تنها این جمله که «شاید چیزهایی که در این‌جا می‌نویسم، به درد یک نفر بخورد.»، کاری بسیار مفید بدانم و با تمام گرفتاری‌ها و دغدغه‌ها و فشارهای متنوّع زندگی، همچنان به نوشتن ادامه دهم.

سراینده‎ یا سرایندگان ترانه‌ی محلّی معدن‌کاران که در میانه‌ی متن آوردم نیز از نگاهی سیزیفی، رنج می‌ب‎ردند و‌ شاید می‌توانستند تمام رنج‌هایی که می‌کشیدند را بگذارند پای آبادانی کشورشان و کسانی را هم که در معدن از دست دادند را قربانیان راه پیشرفت کشورشان بدانند.
مخلص کلام:
  • ما اختیار "این کنم" یا "آن کنم"هایمان را در دست داریم ولی اختیار این‌که به نتیجه برسند یا خیر را صددرصد در دست نداریم.
  • "این کنم" یا "آن کنم"های دو نفر در دو وضعیت زندگی مرفه و فقیر، به نتایج یکسانی ختم نخواهد شد. "این کنم" یا "آن کنم" مرفه معمولاً زودتر به نتیجه می‌‎رسد تا "این کنم" یا "آن کنم" یک فرد فقیر.
  • "این کنم" یا "آن کنم"های یک فرد مرفّه نیز می‌تواند بنا به دلایلی از جمله کودنی و یا تکبّر به شکست منتهی و "این کنم" یا "آن کنم"های یک فرد فقیر می‌تواند با شکستن چارچوب‌ها و محدودیت‌‎هایی که او را محاصره کرده‌اند و تلاش، بی‌خوابی، صبر و تحمّل بسیار، به جاهای بسیار شیرینی ختم شود. حافظ هم اعتراف می‌کند که:

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌‎ریزد

اجر صبریست کزان شاخ نباتم دادند.‎

  • هم مرفّه و هم فقیر می‌توانند بدون این‌که حتی زحمت بالا بردن سنگ را به خود بدهند، به سرنوشت سیزیف گرفتار آیند. مرفه، آن موقع که خیال کند که به دلیل رفاه و تسهیل در رسیدن به خواسته‌هایش، حتماً پیروز میدان است و فقیر، صرف آن که به بهانه‌ی فقر و نداری خود را خاک‌برسر و از قبل شکست‌خورده بداند و دست از هرگونه تلاش و مبارزه بردارد. این از پیش خود را برنده یا بازنده شمردن، به سرنوشت سیزیف گرفتار شدن است، قبل از این‌که حتی دست‌هایمان به سنگ بخورد و یا سنگ را از جایش تکان بدهیم.
  • این‌که "این کنم" یا "آن کنم"هایمان را بی‌فایده، پوچ و بی‌معنی و سیزیفی ببینیم و یا مفید، بستگی به نوع نگاهمان نیز دارد. چه بسا کارهایی که سیزیفی می‌‎پنداریم ولی در واقعیّت خیلی هم مفید هستند و چه بسا کارهایی که مفید می‌د‎انیم ولی در واقعیّت کارهای سیزیفی تمام عیاری هستند. امّا اگر با مشورت، تعقّل و تفکّر بسیار، یقین حاصل کردیم کاری که داریم انجام می‌دهیم، سیزیفی است نباید در این‌‎که باید مسیرمان را عوض کنیم، تردیدی به دل راه بدهیم.
  • خارج از تمام این مباحث، هر کدام از ما این توانایی را داریم که به کار همدیگر معنا بدهیم و نگاه سیزیفی همدیگر را تغییر دهیم. اگر هر کدام از ما دست کم جنبه‌ی خوب تلاش همدیگر را به هم یادآوری کنیم، بدون تردید کمتر در تله‌ی سیزیف گیر خواهیم افتاد. حداقل اگر این‌‎کار را انجام نمی‌‎دهیم، سکوت کنیم و با استفاده از جملات منفی مانند «که چی بشه؟» و «آخرش که چه؟» بر طبل نا امیدی همدیگر نکوبیم. همین جمله‌‌های سه کلمه‌‎ای کافی است تا کار یک انسان خسته از همه‌‎چیز و همه‌‎کس را به خودکشی بکشاند. همان‎طور که یک جمله‌ی انرژی‎‌بخش و به‌‎موقع می‌تواند یک انسان ناامید را به زندگی برگرداند.

ای کاش اگر حرف زدن را بلد نبودم، دست‌‎کم سکوت کردن را آموخته بودم. ای کاش.

دو یادداشت کم و بیش مرتبط:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%88%D9%84%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%85%D9%86-%DA%A9%D8%AC%D8%A7%D8%B3%D8%AA-fk2fmqg5pge5
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%86%D9%82%D8%B4%D9%87-%D9%85%D8%A7%D9%84-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%AA-%DA%AF%D8%A7%D9%84%DB%8C%D9%88%D8%B1-sckowlqd5xto
سه یادداشت پیشین:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%85%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D9%86%D8%B3%D8%AA%D9%85-%D8%AE%D9%88%D8%A8%DB%8C-%D9%88%D9%84%DB%8C-%D9%86%D9%87-%D8%AA%D8%A7-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%AD%D8%AF-co9a1mwlf461
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%85-qsrwybdazwiy
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D9%87%DB%8C%DA%86%D9%88%D8%AC%D9%87-%DA%A9%D9%85-%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%88%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D9%88-%D8%A7%D8%B2-%D8%B1%D9%88-%D9%86%D8%B1%D9%88%DB%8C%D9%85-fglfwoesvutx
برای دستیابی به لینک‎ آخرین و تنها دسته‌‎بندی نوشته‌‎های دست‎انداز، می‌توانید به این یادداشت مراجعه کنید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمی‌دونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایان‌نامه‌‌‌ی دست‌انداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشته‌های هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسم‌ِ‌الله.
حُسن ختام:
https://soundcloud.com/faridroozbeh/dore-batel