باقیمانده تنها?

از نفر های باقیمانده در جهان فقط من موندم مرگ تمام عزیزانم جلوی چشم هایم است اما هنوز هم شانسی هست با قرار گرفتن سنگ داخل جایگاهش شاید دوباره بشه لرد لاس و نوچه هاش از بین برد

وارد جنگل میشوم تاریک است بوی خون همه جا رو گرفته و مردم که زیر دست شکنجه های لرد لاس تیکه پاره شدن ،مردم که برای فرار به جنگل پناه اورده بودن .

قدم قدم جلو میروم تبرم را به دست گرفتم دلم می خواد این اتفاق ها خواب باشه

در این فکرم که جلو یکی از نوچه های لرد لاس فیمور ( عنکبوتی سیاه بدون چشم با دماغ های بزرگ و دهنی که تا گردنش است و دندون های ریز )

به سمت من میدود سنگ را در کیف ام میگزارم و تبر را جلوی اون می گیریم . خودش را روی شکم من می اندازد تمام وزنش روی من است . هولش میدهم خیلی سنگین تر از ان است که فکر می کردم نفس کشیدن برایم سخت شده .ف تبر را به شکم او میزنم اما انگار دردش نمی گیرد با یکی از دست هاش رو دست من میزند و دست من را سوراخ میکند جیغ میزنم میدونم کسی نیست اما درد دارم دستش داغ است گوشتم را میسوزاند صدای جلز و ولز کردن دستم عنکبوت را می خنداند

تبر را محکم تر میزنم چیزی مثل خون سبز از شکمش بیرون میاد اما هنوز هم جان برای جنگیدن دارد با پاهم کنارش میزنم بلند میشوم نگاه بدستم می اندازم خوب نیست سرم را بالا میاورم عنکبوت نیست .

به طرف جایگاه که سنگ داخلش قرار می گیرد می روم سنگ رو از کیف در میارم در همان لحظه عنکبوت من را به روی درختی می اندازد به سمت من میاد بر میگردد و لارو هایی را از پشتش روی چشم های من می اندازد لارو ها وارد چشم می شوند دستم را درون چشم هام میکنم لارو ها را در میاورم اما زیاد هستن هیچی نمی بینم به سرعت لارو ها رو در میاورم اما اون ها نفوذ کردن دیگر چیز نمانده به مغزم برسند لارو ها داخل میشوند من داد میزنم ....