ملیکا

اتاق تقریبا نیمه تاریک بود ،حس می کردم دست وپاهام سر شده کمی خودم تکون دادم ،که یه دردبدی توی دستام پیچید .کمی خودم بالا کشیدم دستام بالا بردم و مقابل چشمام گرفتم.حدسم درست بود،منو دزدیده بودن وحالا

یه طناب خیلی ضخیم دور دستام چند دور پیچ خورده بود .

.تاز داشت یادم می آمد ، از باشگاه بیرون اومده بودم و داشتم آهنگ مورد علاقه ام رو پلی می کردم که همون لحظه، یکی از پشت یه چیز بد بویی مقابل بینیم گرفت و بعد دیگه هیچی نفهمیدم.

پس با این حساب منو....یعنی واقعا منو دزدیدن

آخ جون ...

صدای قفل در اومد و بعداز اون سایه بزرگی وارد اتاق شد و پشت سرش هم یه مرد دیگه داخل شد از بوی عطر گرون قیمت ی که زده بود پیدا بود وضع مالی خوبی داره و این موضوع برام سوال شده بود که مدام تو ذهنم تکرار کنم که چرا منو دزدیدن؟

نکنه بابا کاری کرده؟

شایدم تیپ و قیافم رو دیدن فکر کردن بچه مایه دارم خواستن خانوادم رو تیغ بزنن

با صدای خشن مرد اولی، سرم رو به جهت اون صدا چرخاندم ،که گفت:

خوب گوش ها تو باز کن،هرچی آقا پرسیدن بدون کلمه ای اضافه جواب میدی ،سوال بی مورد و نق و نوق زدن هم ممنوع شیرفهم شدی؟

با خوشحالی سرم تکون دادم که این بار همونکه عطرش خیلی رو مخم بود نزدیکترشد وآرام گفت:

زبونت رو خوردی که با سر جواب می دی؟

بدون اینکه حرفی بزنم چشمام ریز کرده بودم تا بتونم با دقت چهره اش رو ببینم
ببینم اسمت چیه ؟

کمی گلوم صاف کردم گفتم

میشه اول دستام باز کنید بخدا فرار نمی کنم ،بینیم خیلی داره می خاره ،تمرکز ندارم جواب بدم

صدایی که نیومد باز گفتم:

عی بابا این همه غول تشن دورته بنظرت زشت نیست از یه دختر ساده ای مثل من بترسین؟

باز صدای غرش اون دراکولا بلند شد :

مگه نگفتم فقط هرچی پرسیدن ج...

ولش کن ستار،بیا دستاش باز کن

مرد فورا دست تو جیبش کرد ،با درخشیدن تیغه آهنی حدس زدم چاقو بیرون کشید

منم فورا دستی به قسمتی که بینی م می خارید کشیدم و گفتم

آخیش خیر ببینی جوون داشتم هلاک می شدم

حرف اضافی موقوف.

سوالم دوباره تکرار می کنم،اسمت چیه؟ و چند سالته ؟

صدام کمی صاف کردم و کمرم رو راست کردم وگفتم:

اینجانب ملیکا راد ،19ساله ساکن ...

وایسا..وایسا ببینم ،تو الان چی گفتی

بجان مادرم چیز بدی نگفتم هرچی گفتم حقیقتی بیش نبود

چرا چرت پرت می گی ،مثل آدم اسمت می گی یا بگم زبونت رو ازحلقومت بکشن بیرون؟


وا ،گوشتون ضعیفه ها ،گفتم که ملیکا راد هستم از....

خفه شو ببینم

از جاش بلند شد ورو به غول تشن کرد و گفت

ستار این چی داره میگه؟کیفش کجاست ؟

اینجاست آقا اینم کارت شناسایشه

مرد سری به طرفین تکان داد وگفت

....چی کار کردی ستار؟

آقا به خدا ....

خفه شو احمق ،خوبه چندبار گفتم حواست خوب جمع کن حالا بیا ببین چه گندی زدی


شرمنده آقا ،خیلی شباهت به اونی که گفتید داشت.

توجیه الکی نکن اکبر ،زود باش ردش کن بره

عه کجا برم؟ آقا ترو خدا میشه منو آزاد نکنید ،بخدا قول میدم اذیتتون نکنم .بزارید پیشتون بمونم ،

اصلا من براتون آشپزی می کنم ،وای اگر بدونید چه کیک های شکلاتی خوشمزه ای بلدم،ترو خدا بزارید بمونم

چی بهش دادین خورده ؟ چرا داره شیش و هشت میزنه

والا تازه بیدار شده آقا هنوز چیزی براش نیاوردن

ببین دختر جون اینجا هتل نیست که هرکی دلش خواست بیاد بمونه ،منم حوصله بچه داری ندارم .از اینجا که رفتی هرچی شنیدی یا دیدی فراموش می کنی ، این به نفعته که به کسی چیزی نگی ،واگر نه ....

عه حالاکه این طوره آزادم کنید به همه می گم که منو دزدیدن درضمن من چهرتون هم دیدم ،به پلیس لوتون میدم

انگار زبونت به تنت زیادی کرده،لازمه به اکبر بگم یکم قیچیش کنه تا زیادی بلبل زبونی نکنی

،آقا ترو خدا بزارید بمونم دیگه ،هرچی بگید گوش می کنم


هرچند ظاهر آنچنانی نداری اما اگر بخوای می تونم بفرستمت اون ور ...هان نظرت چیه؟

بزاق گلویم را با صدا و ترس فرو بردم و رو به اون کله گنده که دستم باز کرده بود کردم و گفتم .


شرمنده فکر کنم مزاحمتون شدم .داداش درب خروجی کدوم وره دیگه بیشتراز این وقت شریفتون رو نگیرم رفع زحمت کنم


باصدای بلند خنده سرم رو باز سمت در و جایی که آقا شیکه ایستاده بود چرخاندم


داره کم کم ازت خوشم میاد جوجو شاید نظرم برگشت برا خودم نگهت داشتم ،هان چطوره؟ همینو می خواستی دیگه؟


چیزه ،من اصلا شکر خوردم الانم دیرم شده حتما خانواده‌ام نگرانم شدن بهتر تا تاریک نشده بر گردم منزل ..

مرد بی توجه به صحبت های من رو به نوچه اش کرد و گفت:


اکبر من دارم می رم باز نیام ببینم یه گند دیگه زدی


چشم آقا رو چشمم ،خودم درستش می کنم.

بعداز رفتن آقا شیکه ،کله گنده با یه لحن خشنی رو کرد به من گفت:

زود پاشو خودت جمع کن، پشت سرم را ه بیوفت

بعداز بستن چشم بند مشکی منو سوار ماشین کاسپین کردن .

(من یک نویسنده هستم با کلی رو حیه شاد ،همیشه به دنبال داستان های بکر و هیجانی ،خیلی دلم می خواست تو دل شیر بر م و از دور نظار گرباشم اما خوب ریسکش خیلی زیاد بود معلوم نبود بعدش قراره چه اتفاقی برام بیفته.

اما هنوز هیچکی منو خوب نشناخته وقتی سوژه خودش میاد دنبالم محاله دیگه ولش کنم ،آهسته بمنظور خاراندن بینیم چشم بندم رو بالا دادم و با دقت به تابلو ها و نشانه های ی که ازش عبور می کرد یم نگاه و به ذهن می سپارم


آهای داری چی کار می کنی؟