درد زیاده ولی ما بازم میخندیم :) ...
DARK MODE ? 2
سلام :) اگه قسمت قبلی رو نخوندین حتما اول اونو بخونین :
ما رباتا وقتی توی دستگاه مخصوص تغییر تنظیماتِ پیچیده می خوابیم ، تعمیرکار خاموشمون می کنه . برای همین من هیچی از این قسمت ماجرا نفهمیدم :)
نیم ساعت بعد ...
وقتی چشمامو باز کردم ، همچی دوباره رنگی بود !
ساعت رو دیوار روبروم رو نگاه کردم ، دیدم فقط نیم ساعت خاموش بودم . صدای دکتر و سارا میومد .
$ توی خونه با مریم تنها بود ؟
* آره طبق برنامش ساعت یازده شب خاموش شده بود . من ساعت هفت صبح برام کاری پیش اومد و رفتم بیرون . ساعت تقریبا هشت بود مریم بهم زنگ زد گفت با دوستاش میره بیرون تا ظهر هم بر نمی گرده ...
$ ببخشید وسط حرفتون ، مریم خانم چند سالشونه ؟
* هشت سال از من کوچیک تره ، شونزده سالشه .
$ آهان ممنون .
* پرسیدید که ببینید بچه ست یا نه ؟ :)
$ آره :) معمولا خانواده هایی که بچه کوچیک تر از دوازده سال دارن رباتاشون دچار مشکل میشن ، که البته مریم خانم کوچیک نیستن شونزده سالشونه . می گفتین .
* آره خلاصه کارم زیاد طول کشید یازده اینطورا اومدم خونه که دیدم افتاده رو مبل ... طفلک حتما از ساعت نه که روشن شده نتونسته تکون بخوره .
$ اوکی . با مریم خانم صحبت کنید ببینید به تنظیماتش دست زدن یا نه .
* حتما :) خیلی ممنون ...
سارا اومد طرفم .
* اِاِاِاِ خب روشن شدی یه چیزی بگو دیگه !
$ ( تک خنده ریز ) میدونستم روشنه ، برنامه داده بودم بهش نیم ساعت بعد خاموشی پاشه .
نشستم و پاهامو تکون دادم . یه لبخند زدم و بلند شدم ایستادم .
+ خیلی ممنون دکتر !
$ خواهش می کنم 427 ! :) راستی مشکل زیاد توضیح دادنت همونطور که گفتم ربطی به تنظیماتت نداره !
+ آووو ! ممنون :)
* بریم ؟
+ بریم .
* خدانگهدار ! بازم ممنون !
+ خداحافظ دکتر .
$ خدانگهدار هردوتاتون !
سه دقیقه بعد تا با آسانسور بیان پایین ...
طبقه همکف بودیم که 349 رو دیدم داره میره بیرون .
+ اِاِاِاِاِ 349 !
# سلام 427 ! خداروشکر خوب شدی :)
+ آره از حالت افسرده درم آوردن :)
به دستش نگاه کردم دیدم وصل شده :/
+ وااااو سرعت عمل تعمیرکارا چه بالاست !
# واقعا خودمم موندم چجوری نیم ساعته وصلش کرد ! :/
تا بیرون آپارتمان با هم حرف زدیم . موقع سوار ماشن شدن ، 349 نگهم داشت .
# ببین 427 ... این رو از روش یه اِسکن بگیر با هم در ارتباط باشم :)
+ باشه !
از روی صفحه نورانی روی ساعدش یه اسکن کردم و به اونم گفتم از روی مال من یه اسکن بگیره .خداحافظی کردیم و هرکدوم نشستیم توی ماشین رئیسمون .
* خب ! اسم دوست جدیدت چیه ؟
+ 349 .
چهل و پنج دقیقه بعد ...
خداروشکر برگشتنی ترافیک نبود زود رسیدیم خونه :)
وقتی رسیدیم مریم هم اومده بود . روی مبل نشسته بود و سرش تو گوشیش بود .
* سلام مریم خوبی ؟ تو به تنظیمات 427 دست زدی ؟
( مریم & )
& سلام . آره احساس تنهایی می کردم آوردمش اینجا رو مبل تنظیماتشو از رو صفحه نورانی آوردم که زودتر از ساعت نه روشنش کنم ... خرابکاری کردم ؟ ... :)
* آره بجای روشن کردنش گذاشته بودیش رو دارک مود :/
+ اگه نمی دونی چیه کامل برات توضیح بدم
& نمیخواد 427 خودم کاااملا میدونم اون چیه ... حالا در اومدی از دارک مود ؟ خوبی الان ؟ :)
+ خوبم ممنون :)
لبخندی زد که دندوناش معلوم شد :)
& خب خداروشکر ! :)
و بلند شد بره تو اتاقش . سارا پشت سرش رفت . تو راهِ رفتن به اتاق صداشونو شنیدم :
* مریم قبلا هم بهت گفتم به تنظیمات 427 دست نزنی ، معلوم نیست دفعه بعد چه بلایی سرش بیاد .
& باشه سارا . فقط تو بهم بگو چجوری میشه زودتر از ساعت نه روشنش کرد . :/
* باشه صبح ساعت هشت و نیم بهت نشون میدم ، خوبه ؟
& عالی !
صدای بسته شدن در اتاقو شنیدم و بعدش فقط صدای وز وزشون رو میشنیدم ، صداشون واضح نبود .
صدای مخصوص پیامکم اومد . رو صفحه نورانی دو بار زدم روشنش کردم پیام ها رو باز کردم دیدم 349 برام پیام داده . زدم روش ...
# سلام 427 . چه خبر ؟
جوابشو دادم :
+ سلام 349 . الان رسیدیم خونه فهمیدیم خواهر رئیسم سارا ، همون مریم ، میخواسته زودتر از برنامم روشنم کنه ، نمی دونسته باید چیکار کنه اشتباهی گذاشته روی حالت دارک مود .
.....
427 . 5/7/2201
پ.ن: اگر اشتباهی داشتم ممنون میشم بهم بگید تا درستش کنم :)
امیدوارم خوشتون اومده باشه ??
شاد باشید !
مطلبی دیگر از این انتشارات
برادرم آغشته به کَرهی بادام زمینی متولد شد!(2)
مطلبی دیگر از این انتشارات
آلزایمر
مطلبی دیگر از این انتشارات
صبحانه ی خون آلود