مرگ دارد ما را مسخره می‌کند یا ما مرگ را؟

اخبارِ تازه قبل از شروع روز، از راه می‌رسند؛ ولی ما باز بیدار می‌شویم و کار هر روزه‌مان را از سر می‌گیریم. امروز حتی رانندهٔ تاکسی خطی هم انگیزه‌ای برای تحلیل اتفاق‌ها نداشت. همه‌چیز خیلی عادی و معمولی به نظر می‌رسید. فقط چند نفر با احتمال اتفاقات آینده جوک گفتند و شوخی کردند. انگار همه‌مان به جایی رسیده بودیم که بدتر شدن وضع، آخر قصه‌مان را آن‌قدر عوض نمی‌کرد و یا حتی، آخر هر قصه‌ای را پیش‌ از این رها کرده بودیم. دیگر مطمئن نبودم که مرگ دارد ما را مسخره می‌کند یا ما مرگ را؟ تاریکی داشت به ریش ما می‌خندید یا ما تاریکی را به هیچ‌کجایمان گرفته بودیم؟ فکر نمی‌کنم که اسمش بی‌تفاوتی باشد، بیش‌تر شبیه حفر کردن تونلی کم‌خطر در دل هولناک‌ترین آشوب است؛ پیدا کردن راهی به زندگی، وقتی که همه‌چیز خلاف آن پیش می‌رود. و فکر کردم امروز ما شبیه جمله‌ای است که کیوان طهماسبیان اول کتابش نوشته بود: "آن‌ها زیرِ تهدیدِ هیچی زندگی کردن را مثلِ زیرِ هیچ تهدیدی زندگی کردن زندگی کردند.»