خسته بود، ولی قول رسیدن داده بود... او با یک قلم آمد و با همان هم میرود :)) intj
نفس های آخر ۱۴۰۳...
این سالی که گذشت خیلی سخت بود، خیلی چیزا رو فهمیدم، خیلی چیزا از دست دادم و به دست آوردم...
تلاش کردم، جنگیدم، بعد مدت ها صد خودمو گذاشتم.
امسال فهمیدم که میخوام خودمو بپذیرم، درسته این هستیا درد داره، ولی روز هایی هم هست که اون خوشحاله :)
ولی زود گذشت، الان که فکر میکنم چیزی از امسال یادم نمیاد، لحظه عید پارسال رو یادم نمیاد...
اصلا نمیدونم کجا بودم لحظه سال تحویل.
حس میکنم این شیش هفت ماه آخر سال رو درست زندگی کردم، این چندین ماه رو با تمام توانم برای پس گرفتن خودم جنگیدم و الان به زخم هام افتخار میکنم.
اگه بخوام یه نامه برای امسال خودم بنویسم حتما بهش میگم :
هستیا عزیزم، ممنون که هنوز اینجایی، ممنون که قوی موندی.
فقط من میدونم امسال چه چیزایی رو از سر گزروندی
من درک نشدن هاتو با پوست و استخوان حس کردم...
من همه تلاش هاتو دیدم اگه کسی ندید.
من همه گریه هاتو دیدم اگه کسی ندید.
الان میخوام ازت معذرت خواهی کنم...
منو ببخش هستیا که به اندازه کافی دوستت نداشتم
ببخشید که دست کم گرفتمت و این اجازه رو به بقیه هم دادم.
ببخش که وقتایی که باید خودم بغلت میکردم سرزنشت کردم
ببخش که مجبورت کردم احساساتت رو قایم کنی...
ببخشید که اجازه ندادم گریه کنی، نذاشتم بعضی جاها داد بزنی، نداشتم خودت باشی...
من آنقدر درگیر قوی کردنت بودم که یادم رفت باید خوشحال باشی...
و میخوام بهت قول بدم.
قول میدم دیگه همیشه بغلت کنم، بهت بگم اگه نشد رهاش کن!
بهت بگم که همه چیز تقصیر تو نیست.
بذارم گریه کنی و بخندی و تحت هر شرایطی خودت باشی...
اصلا بیا وقتی حالمون بده صدای ظبط رو زیاد کنیم و قهوه بخوریم، بی خیالش.
با این چیزایی که رد کردیم، ما دیگه هیچوقت شکست نمیخوریم.
میدونم، امسال مثل همیشه خیلی ها بهت گفتن بی احساسی، گفتن سردی، گفتم خشن و عصبی.
ولی اشکالی نداره، اونی که میفهمه پشت دادهایی که میزنی چیه منم!
و من همیشه کنارتم...

پ.ن: بمونه تا یادت نره چه قول های دادی هستیا خانوم...
پ.ن : عید همتون پیشاپیش مبارک، سال خیلی خیلی خوبی براتون آرزو میکنم 💜💜 💜
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرگ دارد ما را مسخره میکند یا ما مرگ را؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا گاهی وقتا از خودم دور میشم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
Broken mind , wounded heart