گریبان عدم

- Concierto de Aranjuez
Concerto by Joaquín Rodrigo

[تماما با گوش سپردن به موسیقی به روی کاغذ آمد، منت بگذارید و با موسیقی بر دیده برانید]


می‌گفت: ارتجالا تن را آسوده کن از این بار گناه و پندار که این شب را برای من و تو و این قوری چینی آفریده‌اند. تو چای بنوشی و بنده، به تاثیر لب‌هایت به روی استکان چینی، معراج را در خواب بینم


پاسخ داد: بازهم چای؟ های از این حلالیتی که چای می‌طلبد از لفظ حرامی که میان من و توست..


- توبیخم نکن. من از مرز گریبان‌ها گذشته‌ام که خیس از عرق شهوت بود. کاش لب تر کنی چونان وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد..


+ شعر بخوان، باز هم لال می‌شوم. بخوان که کفاره هر قافیه را به زیر قبه‌ی غم استغفار می‌کنم امشب.


- های! چه کسوت برازنده‌ای بر تن دارم حالا که لبت تر شده. انگار که خدا دنیا بر من بخشیده است. چای بریز، زبانم عطش دارد و این خیسی سیمای من است که مرا تا ملکوت می‌برد. تو با اشک‌های من طعم تقدیس می‌گیری


+ وقتی عطش طعم تو را با اشک‌هایم می‌چشید، من عاشق چشمت شدم.. سوخته از قوس مژه تا رگِ برآمده روی قوزک پا، اگرچه خیس ولی دانستم باز هم این داغی چای بود که تا قعر قلبم شرّه کرد.


- چیزی در آن‌سوی یقین..
به من بگو تردید در مردمک‌هایم نشسته است یا تهدیدِ دل به مراعات که این چنین لگام گرفته، عقب نشسته‌ام و تمناست که می‌کشدم در غلغله این لحظه از دنیا.


+ جان من..من را تکه روحی بیش نمانده حالا و می‌بینم که تار و پود تو از این لختی بی‌شرمانه نگاه من پر است. از دار دنیا یک روح چای خورده مانده و یک لب بریده شده از چیزی که در کفایت زمین نبود. یک امشب را دانستم که تدبیرم گریخت


- عظمت روح تو را فقط صاحب شب می‌بیند. این نگاه در طواف هم حتی کم است، قلیل است، انحصار طلبی که تمام این لحظه از روح تو را می‌خواهد و تو انگار روح ناتمام شب معراجی .تا ابد ادامه دارد لحظه‌ای که در آن ختم شدم. دنیا همان یک لحظه بود، آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود..

...
...


و سوگند به شعر
به معجزه‌ی سادگی یک کلمه
به الهام شدنش
به سال مرگ شاعر
و به صداق
سوگند به عشق
به دوری و دروغش
به غیاب
به حجب اشتیاق این گناه
و به ارتکابش
سوگند به حنجره
به اصوات اندوه‌بار
به نقل سکون و معجزه
به پیچش و تفسیر
به نغز روال
و سوگند به موجود
به آفرینش
به تلقی تقدیر
به تکریم و تحریمش
به شورش و شوریدگی
و به منحنی سرخ گوشه‌ی نگاهش
سوگند به تلفیق
به آمیختن
به انحنای شعر و عشق و موجود و حنجره در امتداد هم
به اعتیاد کودکانه‌ی من
و مرگ
و به انحنایی که ختم می‌شود به سنگ قبر من : او عاشق شده بود؟ هرگز

.
.


روحتان زنده است هنوز.
در مظهر عشق آن عاشق، اگرچه انگشت ‌شمار، اما نثار می‌کند به معشوقه‌ای در شعر. در آهنگ وزین صدای استاد. در سال کبیسه‌ای که پدربزرگ هم وداع گفته بود.

روحتان زنده است هنوز، افشین یدالهی و رحمت بر پیکره روح بلندت باد.