تا بهار راهی نیست!!!35.699738,51.338060
آمدی جانم به قربانت!!!

تنها ناگهان زندگی ام بودی درست مثل مرگی که قرار است ناگهان زندگی ام را بگیرد!
اما تو کجا و مرگ کجا!
قرار بود بعد از کلی تنهایی و شعر و ترانه و بغض و گلایه ،بعد از فال حافظ و دعا و جادو جنبل وارد زندگی ام بشوی!
قرار بود اواخر مهر به وقت غروب نارنجی پوش و باد باران زای خیابان بنفشه ظهور کنی!
اصلا باید یک شب بهاری میخوابیدم و خوابت را می دیدم و درست زیر باران پاییزی تعبیر می شدی!
باید قبل زرد شدن رزهای رونده و پوسیدن خاک باغچه می آمدی!
باید اسمت ته فنجان صبحانه ام نقش میبست،چشمهایت حک میشد روی نان تست مربا مال و کره اندودم!
باید برای آمدنت برنامه میچیدم!!!یک فرش قرمز با حاشیه های ترنجی می انداختم و کلی رز در مسیر قدمهایت پر پر میکردم!
باید لباس دلخواهت را میپوشیدم و رژ ارغوانی ام را میزدم!
اما تو بی هوا آمدی و تمام نقشه هایم نقش برآب شد!
به یکباره درست وقت پریشانی ام آمدی!
زیبا نبودم و دلبریهایم را نیاموخته بودم هنوز!
زمستان بود و برف و خورشیدی که زیر ابر پنهان شده بود!
قهوه ام ته کشیده بود و سماورم خاموش!
تنور دلم سرد بود و خانه ام تاریک!
تو آمدی وقتی خودم را گم کرده بودم؛وقتی مادرم را نمیشناختم و پدرم را به یاد نمی آوردم!
تو از راه رسیدی وقتی خانه ام غربتم بود، وقتی که زابراه آسمان و زمین شده بودم!
امدی وقتی چیزی به مچاله شدن قلبم نمانده بود،درست زمانی که دست دلم به مهربانی نمی رفت!
آمدی و خوب چسبیدی به روزگارم!
نوش جان لحظه هایم باشی ماه من!
آسیه محمودی

مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی Numpy؛ ساده و گیرا
مطلبی دیگر از این انتشارات
چای و نبات و گفتگو!!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
راستی رسیدنا چه طعمیه؟