مال من صداش در نمیاد...

پشت چراغ قرمز بودم. نگاه کردم دیدم همه دارند با خودشان حرف میزنند. آهنگ گذاشتم. "فتانه" داشت میخواند. صدایش را تا ته زیاد کردم. پیاده شدم. دستشان را گرفتم همه را از فکر و خیالشان پیاده کردم. مرد و زن وسط چهارراه شروع کردیم به رقصیدن. چراغ چند بار رنگ عوض کرد. پلیس دفترچه ی جریمه را فرو کرد بیخ شلوارش؛آمد وسط،باسنش را تکان میداد از آن بشکن های دودستی میزد. یحیی گلهای نرگسش را گذاشت پای میله ی چراغ، دوید پیش پلیس که بِشکنِ دودستی یاد بگیرد.قیامتی شده بود.تمام شهر داشتند در خیابان با آهنگ قِر میدادند.
.
راننده تاکسی اشاره کرد که فتانه را قطع کن، من آهنگ بگذارم. قطع کردم. همه گفتند:"اَاَاَاَاَاَه ه ه". راننده تاکسی،باباکرم گذاشت، همه گفتند:"هههههوووووو...".
.
دختری از راه رسید نمیدانم از کجا لُنگ گیر آورده بود،آمد وسط. خوب باباکرم میرقصید همه حلقه زدند دورش. پیر مردی سعی میکرد جمعیت را کنار بزند خودش را برساند به دختر، داد میزد:"کم داره... یه چیزی کم داره..." رسید به دختر، کلاهِ لبه دارش را گذاشت روی سر دختر. مُردیم از خنده. .
آهنگ تمام شد.همه دست زدند. راننده تاکسی تکیه داده بود به کاپوت ماشینش، سیگار روشن کرد. گفت:"وقتی اسم خیابونارو عوض کنن، اسم این خیابون چی میشه؟"
.
یک نفر گفت:"اصلا چرا باید اسم خیابونارو عوض کنن؟" .
دختری که باباکرم میرقصید گفت:" ایشالا عوض میکنن به زودی..."
.
یک نفر دیگر گفت:"تو برو قِرِتو بده بابا، پتیاره..."
.
"حرف دهنتو بفهم عوضی..."
.
دعوا شد.
.
"راس میگه خانوم..."
.
"به تو چه اصا."
.
"همین شماهایین که..."
.
زن و مرد وسط چهارراه افتادیم به جان هم. پیرمرد کلاهش را از زیر دست و پا برداشت و همینطوری کثیف و خاکی گذاشت روی سرش و رفت.
.
امروز دوباره یحیی را دیدم سر چهارراه. گلها را گذاشته بود پای میله ی چراغ، پیراهنِ سفیدِ پلیس را میکشید.
.
"تو رو خدا یه بار دیگه بگو چجوری بود، مالِ من صداش در نمیاد"…
.

#وِ