نوشتن، هویت من است با آن زیست شخصیام را احساس میکنم و با آن از زیست شخصی ام فرار میکنم و به راحتی پرنده ای میشوم در آسمان های تخیلات. شما راهی بهتر از نوشتن سراغ دارید برای نفس کشیدن ؟
چهار هزار تومن بیشتر
![](https://files.virgool.io/upload/users/219414/posts/gn5xxwrkw4vk/or82ujxhnue2.jpeg)
بعد از درمانگاه. میدان امام حسین.
آفتاب به فرق سرم میتابد. برای در امان ماندن از تابش مستقیم آفتاب، به زیر پل میروم. دستم را برای هر ماشینی که احتمالش را میدهم خطی باشد تکان میدهم. البته همینطوری ساده هم نیست. یک اصول و قواعد ریزی هم دارد. با ایما و اشاره باید بگویی به کدام سمت میخواهی بروی. چون هر ماشینی حوصله ترمز زدن را ندارد.
مثل هر روز. ماشینی بالاخره سوارم میکند. البته این بار یک فرق جالبی دارد. راننده خیلی بیخیال بود. انگار برایش فرقی نداشت که مقصد کجاست. هر جایی را که میگفتم. میگفت میبرم. علاقهای به گزارش نویسی روزانه ندارم اما نکته جالبی که امروز با خودش داشت این بود که راننده در اینجا و اکنون حضوری نداشت. اصلا نبود. حتما میگویید غلو میکنم. حق هم دارید.
_فهمیده میری ؟
_ آره فهمیده هم میرم.
_بعدش پارک میرم. اونو چی ؟
_ اونم میرم. بشین.
![](https://files.virgool.io/upload/users/219414/posts/gn5xxwrkw4vk/fd1lye7qe6ap.jpeg)
داخل ماشین پراید.
آهنگ، انرژی مثبت میداد. یاد آهنگ های کلاس های انالپی افتادم. همش میگفت میلیونر نیستم ولی با همینی که دارم خوشحالم و ...
میان انرژی مثبت هایی که میداد. راننده گفت : کولرو دادم تعمیر کنن ولی خب نتونسته. و الان اینی هست که میبینی. پنجره رو بده پایین. در مورد کولر حرفی نزده بودم خودش یکباره گفت. آهنگ که تموم شد. آهنگ بعدی، یک توایافام مال اون سالهایی بود که با امیر تتلو میخواند. انقدر ضد حال و ضد انرژی بود و منفی بود که هر چی آن آهنگ اِناِلپی انرژی مثبت داده بود. شُست و برد با خودش. و باز دوباره فاز عمیق دپی توی ماشین حاکم شد. تا آهنگ تموم بشود. چند نفری مسافر آمدند و رفتند. آهنگ بعدی خود امیر تتلو بود. آهنگِ کی از پشت لباستو میبنده! بود.شروع که کرد. راننده پرسید:
_ازین سبکا که بدت نمیاد ؟
_ نه بابا. برعکس من یک تتلیتیام.
_سیگار میخوایی ؟
_نه، ولی تو بهمن بکش. بیشتر به فازش میخوره.
یک پاکت بهمن دول از کیف کمریش در آورد. و یک نخ گذاشت لب دهنش ولی تا اخر مسیر یک پک هم بهش نزد.
آهنگو تا ته زیاد کرد. خرخر باند پراید در اومد ولی اصلا واسش مهم نبود. گفتم بهتان یه جای دیگری بود. سلول به سلول بدنش با آهنگ میخواند. آنجایی که میگفت :
تو شبای شمال کنار آب با لباس قدم زدیم
ولی رفتی به هر چی تویه داستان ماست لگد زدی
هرچی دلم خواست که رو راست باشه باز همش بدی
کی از پشت لباستو میبندههههه ....
هر کس این آهنگ را قبلا شنیده باشد الان داخل جمجمهاش با ریتم خود آهنگ میخواند. بیت به بیت را با لذتِ تمام میخواند. توی مسیر فکرم خیلی مشغول به این شد که با اینکه امروز. یک روز عادیه ولی خب. حال آدم با یک آهنگ خوب هم. خوب میشه. خلاصه رسیدم نزدیکای آزادی. ده تومن در آوردم بهش دادم.
_شیش تومن میشه عزیز. یکم زیادی دادی.
_ باشه به خاطر آهنگات.
توی دلم گفتم این چهار تومن هم باشه یک هزارم حقخورده شدهی تتلو. اگر هر کس به خاطر یک اهنگ خوب. یک نقاشی خوب. یک نوشته خوب. چهار هزار تومن بیشتر به بغل دستیاش میداد. دیگه حال همهمان خوب خوب میشد. و به رسالت هنرمند هم نزدیک میشدیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
آمدی جانم به قربانت!!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
یادداشت های شبانه (3)
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرا به دست زمین نسپار!!!